از همه چی و همه جا

هر چی رو که فکر می کنم جالبه می نویسم هر کی دوست نداره نخونه انتقاد کردن کار منه اگه خوشتون نمیاد مشکل من نیست

از همه چی و همه جا

هر چی رو که فکر می کنم جالبه می نویسم هر کی دوست نداره نخونه انتقاد کردن کار منه اگه خوشتون نمیاد مشکل من نیست

پیغام گیر شعرا

پیغام‌گیر حافظ
رفته‌ام بیرون من از کاشانه‌ی خود غم مخور
تا مگر بینم رخ جانانه‌ی خود غم مخور
بشنوی پاسخ ز حافظ گر که بگذاری پیام
زان زمان کو باز گردم خانه‌ی خود غم مخور

پیغام‌گیر سعدی
از آوای دل انگیز تو مستم
نباشم خانه و شرمنده هستم
به پیغام تو خواهم گفت پاسخ
فلک گر فرصتی دادی به دستم*

پیغام‌گیر فردوسی
نمی‌باشم امروز اندر سرای
که رسم ادب را بیارم به جای
به پیغامت ای دوست گویم جواب
چو فردا برآید بلند آفتاب

پیغام‌گیر خیام
این چرخ فلک، عمر مرا داد به باد
ممنون تو‌ام که کرده‌ای از من یاد
رفتم سر کوچه، منزل کوزه فروش
آیم چو به خانه، پاسخت خواهم داد

پیغام‌گیر منوچهری
از شرم، به رنگ باد باشد رویم
در خانه نباشم که سلامی گویم
بگذاری اگر پیام، پاسخ دهمت
زان پیش که همچو برف گردد رویم

پیغام‌گیر مولانا
بهر سماع از خانه‌ام، رفتم برون، رقصان شوم
شوری برانگیزم به پا، خندان شوم، شادان شوم
برگو به من پیغام خود، هم نمره و هم نام خود
فردا تو را پاسخ دهم، جان تو را قربان شوم!

پیغام‌گیر باباطاهر
تلیفون کرده ای جانم فدایت
الهی مو به قربون صدایت
چو از صحرا بیایم، نازنینم
فرستم پاسخی از دل برایت

پیغام‌گیر شاعران شعر نو
افسوس می خورم،
چون زنگ میزنی،
من خانه نیستم که دهم پاسخ تو را،
بعد از صدای بوق،
برگو پیام خود،
من زود می‌رسم،
چشم انتظار باش

فرهنگ لغت

 خیلی از واژگان ایرانی معنایی متفاوت با آنچه در نگاه اول به نظر می آید، دارند. برای مثال به این موارد توجه کنید:
قبولی در دانشگاه: نتیجه ای است که در کمال عدالت و انصاف، هیچ ربطی به رتبه ی کسب کرده تان ندارد.
بیمه ی عمر: قراردادی که شما را در تمام عمر فقیر نگه داشته تا شما پولدار مرده و مراسم کفن و دفنتان آبرومندانه برگزار شود.
سریال: فیلمی ست چند قسمتی، که روش مصرف مواد مخدر و آخرین شیوه های دزدی را به شما آموزش می دهد.
تلفن همراه: وسیله ای سه کاره جهت کلاس گذاشتن، آهنگ گوش کردن و نهایتا‍ عکس گرفتن است 

مترو: سونای بخار متحرک.
عذرخواهی: در ایران دمده شده و بجای آن از توجیه استفاده می شود.
آثار باستانی: خرابه هایی که هرچه زودتر باید نابود شوند چون خیلی جا گرفته اند.
خودپرداز: دستگاهی ست که همیشه ی خدا باید برای رسیدن به آن در صف ایستاد و اگر صفی در کار نباشد ۹۹٫۹۹ درصد خراب است.
اداره: محلی که شما بعد از تنش ها و جدل های منزل در آنجا استراحت می کنید.
مجرم: فردی که هیچ فرقی با سایر افراد ندارد و تنها تفاوتش در این است که توانسته اند او را دستگیر کنند.
گارانتی: یک اسم زیبا و خوش تلفظ.
تحقیق: کپی-پیست کردن مقالات اینترنتی.

شب امتحان: حکم بین دو نیمه در فوتبال ایران در زمان مربی گری مایلی کهن را دارد و فقط باید توکل کرد به خدا و دعا خواند

!
رئیس: فردی که وقتی شما دیر به سر کار می روید خیلی زود می آید و زمانی که شما زود به اداره می روید یا دیر می آید و یا مرخصی است.
ایرانسل: خط تلفنی است جهت مزاحمت و سر به سر گذاشتن دوست و آشنا.
از پذیرفتن خانم های بد حجاب معذوریم: تابلویی که در همه جا نصب شده، جهت کرکر خنده و عوض کردن روحیه ی مردم.
سطل آشغال: وسیله یی ست موجود در خیابان ها جهت ریختن زباله در اطراف آنها.
مدرک تحصیلی: کاغذی مستطیل شکل، در ابعاد مختلف که بسته به مقطع، قیمتش فرق می کند.
حراج: اصطلاحی ست که در آن به قیمت اصلی کالا درصدی اضافه کرده و با ماژیک قرمز روی آن خط زده و قیمت اصلی کالا را در زیرش درج می کنند.
و غیره (و …): نشانه ای برای باوراندن این مطلب که شما بیش از آنچه تصور می کنید، می دانید

پیغام گیر تلفن پدربزرگ و مادر بزرگ ها:

پیغام گیر تلفن پدربزرگ و مادر بزرگ ها:
 

ما اکنون در دسترس نیستیم؛ لطفا" بعد از شنیدن صدای بوق پیغام بگذارید:
 
اگر شما یکی از بچه های ما هستید؛ شماره 1 را فشار دهید.
اگر می خواهید بچه تان را نگه داریم؛ شماره 2 را فشار دهید.
اگر می خواهید ماشین را قرض بگیرید؛ شماره 3 را فشار دهید.
اگر می خواهید لباسهایتان را تعمیر کنیم؛ شماره 4 را فشار دهید.
اگر می خواهید بچه تان امشب پیش ما بخوابد؛ شماره 5 را فشار دهید.
اگر می خواهید بچه تان را از مدرسه برداریم ؛ شماره 6 را فشار دهید.
اگر می خواهید برای مهمانان آخر هفته تان غذا درست کنیم ؛ شماره 7 را فشار دهید.

 

اگر می خواهید امشب برای شام بیایید؛ شماره 8 را فشار دهید.
اگر  پول می خواهید؛ شماره 9 را فشار دهید.
اما اگر می خواهید ما را برای شام دعوت کنید یا ما را به گردش ببرید، بگویید، ما داریم گوش می کنیم !!!!

مدارک مورد نیاز جهت خرید بلیت هواپیما

 
1- امضای تاییدیه منطقه جغرافیایی برخورد با زمین
2-  تلفن اضطراری جهت اعلام سقوط به ترتیب اولویت
3- کپی وصیت نامه به همراه رضایت نامه امضا شده
4- فیش بانکی مربوط به غسل میت با آب غیر یارانه ای
5- فیش بانکی هزینه امتحان شفاهی شهادتین
6- مبلغ 200 هزار تومان بابت قطع درختان محل سقوط به حساب شهرداری
7- فیش بانکی به مبلغ 50 هزار تومان عوارض خروج از جهان هستی
8- فیش بانکی به مبلغ 20 هزار تومان بابت تسلیت از رسانه ملی

شوخی با مجرد ها و متاهلین

--Oscar Wilde

برای مجردها باید مالیات سنگینی مقرر شود،چون این انصاف نیست که بعضیها
شادتر از بقیه زندگی کنند
اسکاروایلد
------------ --------- --------- --------- --------- --------- --------- ----
Don't marry for money; you can borrow it cheaper.
 
--Scottish Proverb
برای پول ازدواج نکنید ، میتونید اونرو با بهره کمتری قرض بگیرید
ضرب المثل اسکاتلندی
 
------------ --------- --------- --------- --------- --------- --------- ----
I don't worry about terrorism. I was married for two years.
 
--Sam Kinison
من از تروریستها وحشتی ندارم ، من دوساله ازدواج کردم
سام کینیسون
 
------------ --------- --------- --------- --------- --------- --------- ---
Men have a better time than women; for one thing,
they marry later; for another thing, they die earlier.
 
--H. L. Mencken
مردها فرصت بهتری در زندگی نسبت به زنان دارند،یکی بخاطر اینکه دیرتر
ازدواج میکنند و دوم اینکه زودتر میمیرند
اچ.ال.منکن
------------ --------- --------- --------- --------- --------- --------- ---
When a newly married couple smiles, everyone knows why.
When a ten-year married couple smiles, everyone wonders why.
وقتی که یک زوج تازه مزدوج لبخند میزنند،همه میدونند چرا
ولی وقتی یک زوج ده سال پس از ازدواج لبخند میزنند همه حیرانند چرا ؟
------------ --------- --------- --------- --------- --------- --------- ---
Love is blind but marriage is an eye-opener.
عشق آدم را کور میکند ولی ازدواج چشمان انسان را باز میکند
------------ --------- --------- --------- --------- --------- --------- ----
When a man opens the door of his car for his wife,
you can be sure of one thing:
 
either the car is new or the wife.
وقتی مردی درب خودرو را برای همسرش باز میکند ، شما میتوانید مطمئن باشید که : 0
 
یا ماشین جدید است یا همسرش
 
------------ --------- --------- --------- --------- --------- --------- ---
I take my wife everywhere, but she keeps finding
her way back to home always.
 
--Anonymous
من همسرم را خودم همه جا میبرم ، ولی اون همیشه راه برگشتن به خانه را پیدا میکند
آنونیموس
------------ --------- --------- --------- --------- --------- --------- ----
I asked my wife, "Where do you want to go for our
anniversary? " She said,"Somewhere I have never been!" I told her,
"How about the kitchen?"
 
--Anonymous
من از همسرم پرسیدم که برای سالگرد ازدواجمان به کجا برویم؟  او گفت: به
جائی که تا حالا نرفتم.من گفتم: نظرت راجع به آشپزخانه چطوره؟!!!!! 0
 
آنو نیموس
 
------------ --------- --------- --------- --------- --------- ---------
We always hold hands. If I let go, she shops.
من همیشه دستان همسرم را در دستم میگیرم، چون اگه رهاش کنم اون میره خرید0
------------ --------- --------- --------- --------- --------- --------- -
My wife was in beauty saloon for two hours.
That was only for the estimate.
 
--Anonymous
همسرم برای دوساعت در یک سالن آرایش و زیبائی بود
البته فقط برای ارزیابی و قیمت گرفتن
 
آنو نیموس
------------ --------- --------- --------- --------- --------- --------- -
She got a mudpack and looked great for two days. Then
the mud fell off.
 
--Anonymous
همسرم یک ماسک تقویتی صورت خرید ،برای دوروز خیلی صورتش خوب شده بود ولی
بعدش ماسک افتاد !!!0
آنو نیموس
------------ --------- --------- --------- --------- --------- --------- ---
She ran after the garbage truck, yelling, "Am I too
late for the garbage?"
Following her down the street I yelled, "No, jump in."
 
--Anonymous
همسرم دنبال ماشین زباله دوید و فریاد زد "آیا برای انداختن زباله دیر
کردم ؟ " 0من هم دنبالش به سمت خیابان دویدم و فریاد زدم " نه ، بپر توش
! " 0
 
آنو نیموس
 
------------ --------- --------- --------- --------- --------- --------- ---
Badd Teddy recently explained to me why he refuses
to get to married.
He says "the wedding rings look like minature
handcuffs... .."
 
--Anonymous
باد تدی برای من شرح میداد که چرا از ازدواج کردن فراریست.میگفت: حلقه
ازدواج مثل یک دستبند مینیاتوریست00000
آنو نیموس
------------ --------- --------- --------- --------- --------- --------- ---
If your dog is barking at the back door and your
wife yelling at the frontdoor, who do you let in first?
The Dog of course... at least he'll shut up after u
let him in!
 
--Anonymous
 

------------ --------- --------- --------- --------- --------- --------- ---
A man placed some flowers on the grave of his dearly
parted mother and started back toward his car when his attention was
diverted to another man kneeling at a grave. The man seemed to be
praying with profound intensity and kept repeating, 'Why did u have to
die? Why did you have to die?" The first man approached him and said, "Sir,
I don't wish to interfere with your private grief, but this
demonstration of pain in is
more than I've ever seen before. For whom do you mourn so? Deeply? A
child? A parent?"The mourner took a moment to collect himself, then
replied "My wife's first husband."
مردی دسته گلی روی قبر مادر عزیز مرحومش گذاشت و داشت به سمت ماشینش
برمیگشت که توجهش به مردی جلب شد که بالای سر قبری زانو زده بود.بنظر
میرسید مرد با سوز و گداز فراوانی جمله ای را تکرار میکرد،"چرا باید از
دست میرفتی؟" ، " چرا باید از دست میرفتی؟"0
مرد اولی به سمتش رفت وگفت: امیدوارم مزاحم سوگواریتان نشده باشم اما در
این حد اظهار عجز و ناراحتی را تا بحال ندیده ام ، برای چه کسی
اینطورعمیق ابراز ناراحتی میکنید؟ فرزند؟والدین؟
مرد سوگوار چند لحظه ای طول کشید تا خودش را جمع و جور کند سپس پاسخ
داد:"شوهر اول همسرم ! " 0
------------ --------- --------- --------- --------- --------- --------- ----
A couple came upon a wishing well. The husband
leaned over, made a wish
and threw in a coin .
The wife decided to make a wish, too. But she leaned
over too much, fell
into the well, and drowned. The husband was stunned
for a while but then
smiled "It really works!"
یک زوج بر سر یک چاه آرزو رفتند، مرد خم شد ، آرزوئی کرد و یک سکه به
داخل چاه انداخت.زن هم تصمیم گرفت آرزوئی کند ولی زیادی خم شد و ناگهان
به داخل چا ه پرت شد
مرد چند لحظه ای بهت زده شد بعد لبخندی زد و گفت: " این واقعا" درست کار
میکنه !!!!"

وصیت نامه لقمان حکیم به پسر ۲۰۱۱

یت لقمان حکیم به پسرش نسخه ۲۰۱۰


پسرم! گروهی ، اگر احترامشان کنی تو را نادان می دانند و اگر بی محلیشان کنی از گزندشان بی امانی. پس در احترام ،اندازه نگهدار

پسرم! سخت ترین کار عالم محکوم کردن یک احمق است. خون خودت را کثیف نکن- ضمنا چرچیل هیچگونه نسبتی با طایفه ما ندارد. بچه هایش ادعای ارث نکنند.

پسرم! با کسی که شکمش را بیشتر از کتاب هایش دوست دارد ، دوستی مکن

پسرم! دوستانت را با یک لیوان آب خوردن امتحان کن! آب را به دستشان بده تا بنوشند! بعد بگو تا دروغ بگویند! اگر عین آب خوردن دروغ گفتند از آنان بپرهیز…

هان ای پسر! در پیاده رو که راه می روی، از کنار برو. ملت می خواهند از کنارت رد شوند

پسرم! اگر کسانی از سر نادانی به تو خندیدند ، تو برای شفایشان گریه کن

پسرم! خود را وابسته به هیچ دسته ای مدان. چه، پس فردا تقش درمی آید که آنی که تو می خواستی نیست و حالا خر بیار و معرکه بارکن

پسرم! اگر به ناچار به جریانی متمایل شدی، جایی برای نفس کشیدن خود و رقیبت بگذار. نه او را چنان به زمین بکوب و نه خود را چنان بالاببر. دیرزمانی نیست که جایتان عوض شود

پسرم! در تاکسی با تلفن همراه بلندبلند صحبت نکن

هان ای پسر! اهل هنر را احترام کن. اما مواضع سیاسی ات را با کسی مسنج و کسی را به خاطر مواضعش مرنجان.

پسرم! هیچ گاه دنبال به کرسی نشاندن حرفت مباش و همه جا سر هر صحبتی را بازمکن. بگذار تو را نادان بدانند

پسرم! اگر برای دختر یا پسری پیش تو برای تحقیق آمدند و تو چیزی می دانستی رک و راست بگو. هر آنچه که می دانی. به فکر بدبختی دختر و پسر مردم باش

پسر! اخبار را از منابع مختلف بگیر. جمع بندی اش با خودت. مخاطب دائمی یک رسانه بودن آدم را به حماقت می کشاند

پسرم! پیش از استخدام در اداره های دولتی ، “پاور پوینت” را فرابگیر


پسرم! قطار اندیمشک – تهران زمستانش گرم و جانسوز است و تابستانش سرد و استخوان سوز. لباس مناسب با خودت ببر

پسرم! اساتید را محترم بشمار! اگر توانستی دستشان را ببوس اگر نه ،خود دانی

پسرم! در ضمن ، به هر کسی بی خودی لقب “استاد” عنایت مکن. “استاد” باید خودش بیاید، زورکی که نیست

پسرم! اگر آلبوم های موسیقی دل آواز و هرمس و آوای شیدا گرانتر از چهار هزارتومان شد ، دیگر نخر. با این حال نصیحت قبل از قبلی را آویزه گوش کن

پسرم! اقل کم! ماهی یک بار آژانس شیشه ای را ببین.

پسرم! اگر توانستی استخدام شوی، در اداره با دو کس رفیق شو آنچنان که دانی.
آبدارچی و یکی از بچه های حراست. هرکدام باشد توفیری نمی کند.

پسرم! بلوتوث تلفن همراهت را خاموش نگهدار، مگر در مواقع ضروری

فرزندم! هیچ کس تنها نیست.

پسرم! راه تو را می خواند. اما تو باور مکن

پسرم! آنتی ویروس “بیت دیفندر” اوریجینال نصب کن. پول “رجیستر” به میزان ده سال را کنار گذاشته ام. با احتساب تورم جهانی و تحریم و فیلتر و نوسان بازار. مادرت جای آن را می داند

هان ای پسر! اگر کسی گفت اسفندیار ار می شناسی خودت را به نفهمی بزن

پسرم! هر روز از همکارانت در اداره عمیقا خداحافظی کن. کسی نمی داند آیا فردا در همان اداره باشی یا نه. اداره در همان شهر باشد یا نه. شهر در … ولش کن پسرم

پسرم! دانشگاه کسی را آدم نمی کند. علم را از دانشگاه بیاموز ، ادب را از مادرت

پسرم! می دانم الان داری حسرت دیدار مرا می خوری. یالله بلند شو دست مادرت را ببوس بعد بیا بقیه وصیت را بخوان

پسرم! پیامک های عیدنوروزت را همین الان بفرست

هان ای پسر! خواستی در مملکت خودمان درس بخوانی بخوان. خواستی فرنگ بروی برو. اما اگر ماندی از فرنگ بد نگو ، اگر رفتی از مملکتت

پسرم! گوجه را از نارمک بخر، شنیده ام ارزان است.

پسرم! هیچ گاه از دانشگاه های هاروارد ، ماساچوست و بوستون مدرک نگیر. برایت حرف در میارن. مگه آزاد رودهن چشه؟

پسرم! نامزد انتخابات شدی ، اول یا داماد لُرها شو یا تُرک ها که تو را در انتخابات تنها نگذارند

هان ای پسر! خسته شدی؟ … از ساعت چند داری وصیت می خونی؟ … کی خسته است؟ … خودت نقطه چین ها رو پرکن

پسرم! شماره حساب هدفمندی یارانه ها ، رمزگذاری شده در صندوقچه مرحوم آقابزرگ توی اتاق پشتی است.

پسرم! شهر ما خانه ما! … نه نه نه! نمی خواد عزیزم. شهرشون خونه خودشون. اول اتاقت رو از این ریخت در بیار

پسرم! در فیس بوک عضو شو و این وصیت نامه را برای دوستانی که برمی گزینی یا تو را برمی گزینند “شیر” کن

پسرم! لایک!

پند الاغی

کشاورزی الاغ پیری داشت که یک روز اتفاقی به درون یک چاه بدون آب افتاد. کشاورز هر چه سعی کرد نتوانست الاغ را از درون چاه بیرون بیاورد.

پس برای اینکه حیوان بیچاره زیاد زجر نکشد، کشاورز و مردم روستا تصمیم گرفتند چاه را با خاک پر کنند تا الاغ زودتر بمیرد و مرگ تدریجی او باعث عذابش نشود.

مردم با سطل روی سر الاغ خاک می ریختند اما الاغ هر بار خاک های روی بدنش را می تکاند و زیر پایش می ریخت و وقتی خاک زیر پایش بالا می آمد، سعی می کرد روی خاک ها بایستد.

روستایی ها همینطور به زنده به گور کردن الاغ بیچاره ادامه دادند و الاغ هم همینطور به بالا آمدن ادامه داد تا اینکه به لبه چاه رسید و در حیرت کشاورز و روستائیان از چاه بیرون آمد ...

نتیجه اخلاقی : مشکلات، مانند تلی از خاک بر سر ما می ریزند و ما همواره دو انتخاب داریم: اول اینکه اجازه بدهیم مشکلات ما را زنده به گور کنند

و دوم اینکه از مشکلات سکویی بسازیم برای صعود!
وثابت کنیم گه از یک الاغ کمتر نیستیم !!!!
 

فخرفروشی به سبکِ جهانِ سوم

فخرفروشی به سبکِ جهانِ سوم


آقا ما دیشب شام نون سنگک و پنیر و گوجه خوردیم. تازه لامپامونم روشن بود! بقرآن

 

مرفه بی درد

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 

من دیگه از این زندگی خسته شدم... ولم کنید میخوام برم سوار هواپیما بشم 

 راه های جدید خودکشی رو یاد گرفتن مردم

 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

 

رفتم نمایندگی سایپا، به مسئولش میگم: فرمون ماشین زیاد صدا میده، چه کار کنم؟ میگه: صدای ضبط رو زیاد کن. مملکته داریم؟

 

بازم خوبه نگفته فرمونو نچرخون

 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

خیابانی بعد از باخت مقابل کره : حالا در تعداد بُرد با کره برابر شدیم. هیچ چیز از ارزشهای تیم ملی ما کم نشد با این باخت


آره تازه یه چیزی هم اضافه شد. بیان این جملات توسط خیابانی با ریختن کلرید آمونیوم (نشادُر) در ما تحت ِ شنونده برابری می کرد

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

 

آخرین سوتی جواد خیابانی

خیابانی: عادت تیم ما این بوده که یک نیمه به حریف بده

 

 بابا یکی اینو جمعش کنه

 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

کفاشیان در مصاحبه با سایت گل: شما واقعا توقع داشتین از کره ببریم؟


اینم از رئیس فدراسیون. گونی سیب زمینی موثرتر از اینه

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

میری زن بگیری میگن خونه داری؟ میری مسکن مهر ثبت‌نام کنی میگن زن داری؟

 حالا اینو گوش کن

 

میری دنبال شغل میگن متاهلی ؟ میری متاهل شی میگن شغلت چیه ؟

  

واقعا مملکته داریم؟

 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

 اخبار ساعت بیست‌ و‌ یک: راننده‌های محترم تریلی توجه کنن قیمت گازوییل از ۱۶۵ ریال به ۱۵۰ تومان تغییر کرد! انگار بچه گول می‌زنن! مملکته داریم؟

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

 

ماشینمون رو دزد ‌برده، سرگرد آگاهی آدرس چندتا از پاتوق‌های دزدها رو بهمون داده، می‌گه برین ببینین سرنخی از ماشینتون اینجا‌ها پیدا می‌کنین یا نه! اگه سرنخی پیدا کردین به ما خبر بدین!!! مملکته داریم؟

 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

 

امروز صبح رفتم نون تافتون بگیرم، دیدم شاگرد نونوایی برای صبحونه خودشون رفته نون لواش گرفته! مملکته داریم؟

 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

  

امروز سویشرت نارنجی‌مو واسه اولین بار پوشیدم و حالا توجه شما رو به تیکه‌های ملت غیور ایران جلب می‌کنم: نارنگی - پرتقال - هویج - ته‌سیگار - فانتا - رفتگر- چی‌توز موتوری - سن ایچ و دیگر هیچ! - فلفل دلمه‌ای - لینا توپی - اسمارتیز! بقیه دوستات کجان؟ - بچه‌ها! گارفیلد! - ببخشید خانوم شمام میخواین رییس جمهور شین؟! مملکته داریم؟

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

فحش تهرونی

ایران جاییست که بیشتر از نصف جمعیت پایتختش مهاجرند، و «دهاتی» و «شهرستانی» فحش رایج پایتخت‌نشینان است

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

 

چند تا نان سنگک خریدیم وقتی از نانوایی میایم بیرون باید حواسمون به موتور سوارها باشه! مملکته داریم؟

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

 

آخرش نفهمیدیم توی سالن‌های سینما، کدوم دسته صندلی مال صندلی ما هست کدوم مال صندلی بغلی! مملکته داریم؟

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 

 

دوستم رفته آپاندیسشو عمل کنه ختنه اش کردن. مملکته داریم؟ (البته این یکی شوخی بود) :دی

 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

 

غضنفر با دوست دخترش قرار داشت تو راه اسهال میگیره و شلوارش را خراب میکنه...  بعد واسه از بین بردن بوش یه شیشه عطر گل یاس میزنه به خودش ... در حین ملاقات از دختره می پرسه از عطری که زدم خوشت میاد؟ دختره میگه بوی عجیبی داره انگار یه نفر زیر درخت یاس ریده

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

  

کدوم گوری بودی؟

مردی داشت در خیابان حرکت می کرد که ناگهان صدایی از پشت گفت:

 

اگر یک قدم دیگه جلو بروی کشته می شوی

 

مرد ایستاد و در همان لحظه آجری از بالا افتاد جلوی پایش.

 

مرد نفس راحتی کشید و با تعجب دوروبرش را  نگاه کرد اما کسی را ندید

 

بهر حال نجات پیدا کرده بود

 

به راهش ادامه داد . به محض اینکه می خواست از خیابان رد بشود باز همان صدا گفت :

 

بایست مرد ایستاد و در همان لحظه ماشینی با سرعتی عجیب از کنارش رد شد . باز هم نجات پیدا کرده بود

 

مرد پرسید تو کی هستی و صدا جواب داد : من فرشته نگهبان تو هستم

 

مرد فکری کرد و گفت :

 

اون موقعی که من داشتم ازدواج می کردم کدام گوری بودی ؟

 

آدمخواران

آدمخواران
پنج آدمخوار به عنوان کارمند در یک اداره استخدام شدند
هنگام مراسم خوشامدگویی رئیس اداره گفت: "شما همه جزو تیم ما هستید. شما اینجا حقوق خوبی می گیرید و می توانید به غذاخوری شرکت رفته و هر مقدار غذا که دوست داشتید بخورید. بنابراین فکر خوردن کارکنان دیگر را از سر خود بیرون کنید."

آدمخوارها قول دادند که با کارکنان اداره کاری نداشته باشند.
چهار هفته بعد رئیس اداره به آنها سر زد و گفت: "می دانم که شما خیلی سخت کار می کنید. من از همه شما راضی هستم. امّا یکی از نظافت چی های ما ناپدید شده است. کسی از شما می داند که چه اتفاقی برای او افتاده است؟"
آدمخوارها اظهار بی اطلاعی کردند.
بعد از اینکه رئیس اداره رفت، رهبر آدمخوارها از بقیه پرسید: "کدوم یک از شما نادونا اون نظافت چی رو خورده؟"
یکی از آدمخوارها با اکراه دستش را بالا برد.
رهبر آدمخوارها گفت: "ای احمق! طی این چهار هفته ما مدیران، مسئولان و مدیران پروژه ها را خوردیم و هیچ کس چیزی نفهمید و حالا تو اون آقا را خوردی و رئیس متوجه شد؟!
از این به بعد لطفاً افرادی را که کار می کنند نخورید

تعریف جدید کار

احمدی نژاد گفته ما در امر بچه دار شدن در این سالها کم کاری کرده ایم

کم کاری نکنید تا بچه دار شوید - ابراهیم نبوی

من تا حالا نمی دانستم اسمش کار است، یعنی فکر می کردم کارهای مختلفی وجود دارد
که این یکی هم ممکن است یکی از آن کارها باشد، ولی متوجه نبودم وقتی کسی می
گوید "تو چرا کارت رو درست نکردی؟" منظورش این است که چرا خانوم بچه دار نشده.
لابد فکر می کنید من نشستم روبروی دیوار و صاف صاف به دیوار نگاه کردم تا به
این نتایج تشعشع برانگیز رسیدم. رئیس جمهور با تاکید بر اینکه سن ازدواج در
کشور بالاتر از حد انتظار است، گفت: "باید سن ازدواج را برای پسران به حدود 20
سال و سن ازدواج برای دختران به حدود 16 الی 17 برسانیم." وی همچنین عنوان کرد
که " من خیلی نگران هجمه فرهنگی دیگر کشورها نیستم بلکه از کم کاری خودمان در
هراسم".

در همین راستا، لطفا با کلمه کار و مشتقات آن جمله بسازید.


بیکار: "از وقتی از زنم جدا شدم، بیکارم و بیشتر توی خونه به صنایع دستی می
پردازم."

کم کار: "حسن آقا مرد کم کاری بود، بچه هایش شبیه همسایه شدند."

کار رو تا آخر بکن: ............. !!ا

چرا وسط کار ول می کنی؟: "به تلفن جواب نده عزیزم، چرا وسط کار ول می کنی؟"

آخه مگه اینم کاری داره؟: "پرسیدم چطوری هفت تا بچه به دنیا آوردی؟ گفت آخه مگه
اینم کاری داره؟"

اضافه کار: "به دلیل اضافه کار، بعد از سه سال دارای چهار فرزند شد."

کار عقب افتاده: " تو همه اش کارهای عقب افتاده می کنی، بخاطر همینه بچه دار
نمی شیم."

درگیر کار جدیدی شده: "همسر دوم گرفت و از او هم بچه دار شد."

دوباره کاری: "دوباره کاری کردم، دو قلو به دنیا آمد."

کار دو شیفتی: "زنم نمی دونه، من یک جای دیگه هم کار می کنم، اونم حامله شده."

کار نیمه وقت: "آخه ما نامزدیم، هنوز سرکار نرفتم و کار نیمه وقت دارم."

کار تمام وقت: "امسال تمام وقت کار کردم، خانوم حامله است."

کارگر: "همسر"

کار: "من و همسرم یک هفته  شدیدا کار کردیم تا او حامله شد."

کارگران جهان متحد شوید: "لایحه جدید خانواده به مجلس رفت."

همت مضاعف: "اینقدر بکن نکن در نیار، همت مضاعف داشته باش

داستانی کوتاه و آموزنده

داستانی  کوتاه و آموزنده
در روز اول سال تحصیلى، خانم تامپسون معلّم کلاس پنجم دبستان وارد کلاس شد و پس از صحبت هاى اولیه، مطابق معمول به دانش آموزان گفت که همه آن ها را به یک اندازه دوست دارد و فرقى بین آنها قائل نیست. البته او دروغ می گفت و چنین چیزى امکان نداشت. مخصوصاً این که پسر کوچکى در ردیف جلوى کلاس روى صندلى لم داده بود به نام تدى استودارد که خانم تامپسون چندان دل خوشى از او نداشت. تدى سال قبل نیز دانش آموز همین کلاس بود. همیشه لباس هاى کثیف به تن داشت، با بچه هاى دیگر نمی جوشید و به درسش هم نمی رسید. او واقعاً دانش آموز نامرتبى بود و خانم تامپسون از دست او بسیار ناراضى بود و سرانجام هم به او نمره قبولى نداد و او را رفوزه کرد.
امسال که دوباره تدى در کلاس پنجم حضور می یافت، خانم تامپسون تصمیم گرفت به پرونده تحصیلى سال هاى قبل او نگاهى بیاندازد تا شاید به علّت درس نخواندن او پی ببرد و بتواند کمکش کند.
معلّم کلاس اول تدى در پرونده اش نوشته بود: تدى دانش آموز باهوش، شاد و با استعدادى است. تکالیفش را خیلى خوب انجام می دهد و رفتار خوبى دارد. "رضایت کامل".
معلّم کلاس دوم او در پرونده اش نوشته بود: تدى دانش آموز فوق العاده اى است. همکلاسیهایش دوستش دارند ولى او به خاطر بیمارى درمان ناپذیر مادرش که در خانه بسترى است دچار مشکل روحى است.
معلّم کلاس سوم او در پرونده اش نوشته بود: مرگ مادر براى تدى بسیار گران تمام شده است. او تمام تلاشش را براى درس خواندن می کند ولى پدرش به درس و مشق او علاقه اى ندارد. اگر شرایط محیطى او در خانه تغییر نکند او به زودى با مشکل روبرو خواهد شد.
معلّم کلاس چهارم تدى در پرونده اش نوشته بود: تدى درس خواندن را رها کرده و علاقه اى به مدرسه نشان نمی دهد. دوستان زیادى ندارد و گاهى در کلاس خوابش می برد.
خانم تامپسون با مطالعه پرونده هاى تدى به مشکل او پى برد و از این که دیر به فکر افتاده بود خود را نکوهش کرد. تصادفاً فرداى آن روز، روز معلّم بود و همه دانش آموزان هدایایى براى او آوردند. هدایاى بچه ها همه در کاغذ کادوهاى زیبا و نوارهاى رنگارنگ پیچیده شده بود، بجز هدیه تدى که داخل یک کاغذ معمولى و به شکل نامناسبى بسته بندى شده بود. خانم تامپسون هدیه ها را سرکلاس باز کرد. وقتى بسته تدى را باز کرد یک دستبند کهنه که چند نگینش افتاده بود و یک شیشه عطر که سه چهارمش مصرف شده بود در داخل آن بود. این امر باعث خنده بچه هاى کلاس شد امّا خانم تامپسون فوراً خنده بچه ها را قطع کرد و شروع به تعریف از زیبایى دستبند کرد. سپس آن را همانجا به دست کرد و مقدارى از آن عطر را نیز به خود زد. تدى آن روز بعد از تمام شدن ساعت مدرسه مدتى بیرون مدرسه صبر کرد تا خانم تامپسون از مدرسه خارج شد. سپس نزد او رفت و به او گفت: خانم تامپسون، شما امروز بوى مادرم را می دادید.

خانم تامپسون، بعد از خداحافظى از تدى، داخل ماشینش رفت و براى دقایقى طولانى گریه کرد. از آن روز به بعد، او آدم دیگرى شد و در کنار تدریس خواندن، نوشتن، ریاضیات و علوم، به آموزش "زندگی" و "عشق به همنوع" به بچه ها پرداخت و البته توجه ویژه اى نیز به تدى می کرد.
پس از مدتى، ذهن تدى دوباره زنده شد. هر چه خانم تامپسون او را بیشتر تشویق می کرد او هم سریعتر پاسخ می داد. به سرعت او یکى از با هوش ترین بچه هاى کلاس شد و خانم تامپسون با وجودى که به دروغ گفته بود که همه را به یک اندازه دوست دارد، امّا حالا تدى محبوبترین دانش آموزش شده بود.
یکسال بعد، خانم تامپسون یادداشتى از تدى دریافت کرد که در آن نوشته بود شما بهترین معلّمى هستید که من در عمرم داشته ام.
شش سال بعد، یادداشت دیگرى از تدى به خانم تامپسون رسید. او نوشته بود که دبیرستان را تمام کرده و شاگرد سوم شده است. و باز هم افزوده بود که شما همچنان بهترین معلمى هستید که در تمام عمرم داشته ام.
چهار سال بعد از آن، خانم تامپسون نامه دیگرى دریافت کرد که در آن تدى نوشته بود با وجودى که روزگار سختى داشته است امّا دانشکده را رها نکرده و به زودى از دانشگاه با رتبه عالى فارغ التحصیل می شود. باز هم تأکید کرده بود که خانم تامپسون بهترین معلم دوران زندگیش بوده است.
چهار سال دیگر هم گذشت و باز نامه اى دیگر رسید. این بار تدى توضیح داده بود که پس از دریافت لیسانس تصمیم گرفته به تحصیل ادامه دهد و این کار را کرده است. باز هم خانم تامپسون را محبوبترین و بهترین معلم دوران عمرش خطاب کرده بود. امّا این بار، نام تدى در پایان نامه کمى طولانی تر شده بود: دکتر تئودور استودارد.
ماجرا هنوز تمام نشده است. بهار آن سال نامه دیگرى رسید. تدى در این نامه گفته بود که با دخترى آشنا شده و می خواهند با هم ازدواج کنند. او توضیح داده بود که پدرش چند سال پیش فوت شده و از خانم تامپسون خواهش کرده بود اگر موافقت کند در مراسم عروسى در کلیسا، در محلى که معمولاً براى نشستن مادر داماد در نظر گرفته می شود بنشیند. خانم تامپسون بدون معطلى پذیرفت و حدس بزنید چکار کرد؟ او دستبند مادر تدى را با همان جاهاى خالى نگین ها به دست کرد و علاوه بر آن، یک شیشه از همان عطرى که تدى برایش آورده بود خرید و روز عروسى به خودش زد.
تدى وقتى در کلیسا خانم تامپسون را دید او را به گرمى هر چه تمامتر در آغوش فشرد و در گوشش گفت: خانم تامپسون از این که به من اعتماد کردید از شما متشکرم. به خاطر این که باعث شدید من احساس کنم که آدم مهمى هستم از شما متشکرم. و از همه بالاتر به خاطر این که به من نشان دادید که می توانم تغییر کنم از شما متشکرم.
خانم تامپسون که اشک در چشم داشت در گوش او پاسخ داد: تدى، تو اشتباه می کنى. این تو بودى که به من آموختى که می توانم تغییر کنم. من قبل از آن روزى که تو بیرون مدرسه با من صحبت کردى، بلد نبودم چگونه تدریس کنم.
بد نیست بدانید که تدى استودارد هم اکنون در دانشگاه آیوا یک استاد برجسته پزشکى است و بخش سرطان دانشکده پزشکى این دانشگاه نیز به نام او نامگذارى شده است !
همین امروز گرمابخش قلب یک نفر شوید... وجود فرشته ها را باور داشته باشید
و مطمئن باشید که محبت شما به خودتان باز خواهد گشت

ماجرای پارک سیدنی

توی یه پارک در سیدنی استرالیا دو مجسمه بودند یک زن و یک مرد.*
*این دو مجسمه سالهای سال دقیقا روبه‌روی همدیگر با فاصله کمی ایستاده بودند و
توی چشمای هم نگاه میکردند و لبخند میزدند. *
*یه روز صبح­ خیلی زود
یه فرشته اومد پشت سر دو تا مجسمه ایستاد و گفت:” از آن
*جهت که شما مجسمه‌های خوب و مفیدی بودید و به مردم شادی بخشیده‌اید، من*
*بزرگترین آرزوی شما را که همانا زندگی کردن و زنده بودن مانند انسانهاست برای
شما بر آورده میکنم. *
*شما ۳۰ دقیقه فرصت دارید تا هر کاری که مایل هستید انجام بدهید.” *
*و با تموم شدن جمله‌اش دو تا مجسمه رو تبدیل به انسان واقعی کرد: یک زن و یک
مرد.*
دو مجسمه به هم لبخندی زدند و به سمت درختانی و بوته‌هایی که در نزدیکی اونا
بود *
*دویدند در حالی که تعدادی کبوتر پشت اون درختها بودند، پشت بوته‌ها رفتند. *
*فرشته هر گاه صدای خنده‌های اون مجسمه‌ها رو میشنید لبخندی از روی رضایت میزد.
*بوته‌ها آروم حرکت میکردند و خم و راست میشدند و صدای شکسته شدن شاخه‌های*
*کوچیک به گوش میرسید.*
*بعد از ۱۵ دقیقه مجسمه‌ها از پشت بوته‌ها بیرون اومدند در حالیکه نگاههاشون
نشون میداد کاملا راضی شدن و به مراد دلشون رسیدن.*
******
فرشته که گیج شده بود به ساعتش یه نگاهی کرد و از مجسمه‌ها پرسید:” شما هنوز *
*۱۵ دقیقه از وقتتون باقی مونده، دوست ندارید ادامه بدهید؟*
*” مجسمه مرد با نگاه شیطنت‌آمیزی به مجسمه زن نگاه کرد و گفت:” میخوای یه بار
*دیگه این کار رو انجام بدیم؟*
*” مجسمه زن با لبخندی جواب داد:” باشه. ولی این بار*
*تو کبوتر رو نگه دار و من می رینم روی سرش

میمون

ایکاش که عبرت بگیریم
در جائی خواندم که: بومیان آمازون روش جالبی برای شکار میمون دارند بدینصورت که نارگیل را از دو طرف سوراخ می کنند، یک طرف کوچک تر در حدی که بتوانند یک طناب را از آن عبور دهند و یک طرف کمی درشت تر در حدی که دست یک میمون به زور از آن رد شود. از طرف کوچک تر طنابی که انتهایش را گره زده اند رد می کنند و بعد طناب را به تنه درخت می بندند تا اینطوری میمون نتواند جر بزند و نارگیل را با خودش ببرد. سپس توی نارگیل خالی شده چند تا سنگریزه می اندازند و چند بار تکانش می دهند تا صدایش خوب در جنگل بپیچد ... تله آماده است.
میمون ها که شهوت کنجکاوی دیوانه شان کرده تا ببینند این چیست که این جوری صدا می دهد، می آیند و دستشان را می کنند توی نارگیل و سنگریزه ها را توی مشتشان می گیرند تا بیرونشان بیاورند، اما مشت بسته شان از سوراخ رد نمی شود. میمون ها اگر فقط مشتشان را باز کنند و از سنگریزه های بی ارزش دل بکنند، آزاد می شوند ولی به هیچ قیمتی حاضر نیستند چیزی را که بدست آورده اند از دست بدهند. آن قدر تقلا می کنند و خودشان را به زمین و آسمان می زنند که فردا وقتی صیاد می آید بدن های بی حالشان را به راحتی (عین آب خوردن) جمع می کند و توی قفس می اندازد.
این میمون ها چند خاصیت جالب دیگر هم دارند. اولا وقتی می بینند یک هم نوعشان گیر کرده و دارد جیغ و ویغ می کند باز هم برای کنجکاوی می روند سراغ نارگیل بغلی و چند دقیقه بعد خودشان هم در حال جیغ و ویغ اند. ثانیا بومی ها اگر میمونی اضافه بر تعداد مورد نیازشان گیر افتاده باشد، آزادش می کنند اما وقتی فردا دوباره برای شکار می آیند باز همین میمون ها گیر می افتند و جیغ و ویغشان در می آید. این داستان قرن هاست که در جریان است! اما حق ندارید فکر کنید که این میمون ها از خنگیشان است که هر روزه توی این دام ها می افتند، اتفاقا خیلی هم ادعای هوش و استعدادشان می شود.
اگر خوب فکر کنیم ... آیا دور و بر خود ما پر از نارگیل های سوراخ داری نیست که صدای تلق و تولوق جذابشان از شدت وسوسه دیوانه مان می کند؟ آیا دستمان را به خاطر بسیاری از چیزهایی که حقیقتا نمی دانیم ارزشی دارند یا نه، چندین و چند بار در هر مدخل سوئی داخل نمی کنیم؟ آیا دستمان جاهایی گیر نیست که به خاطرش از صبح تا شب جیغ و ویغ می کنیم و خودمان را به زمین و آسمان می کوبیم؛ در حالی که فقط کافی است از یک سری چیزها دل بکنیم و برویم خوش و شاد روی درخت ها، بی دغدغه این جور چیزها، تاب بازیمان را بکنیم؟ آیا صدای جیغ و ویغ مذبوحانه اکثر دور و بری هایمان که خودشان را اسیر کرده اند را نمی شنویم؟
آیا ...؟

دوست من ـ حسن

دوست من ـ حسن

حاکمی از برخی شهرها بازدید می کرد و هنگام دیدار از محله ما فرمود: شکایت‌هاتان را صادقانه و آشکارا بازگویید و از هیچ کس نترسید، که زمانه هراس گذشته است!
دوست من ـ حسن ـ گفت: عالی جناب! گندم و شیر چه شد؟ تامین مسکن چه شد؟ شغل فراوان چه شد؟ و چه شد آن که داروی بینوایان را به رایگان می بخشد؟ عالی جناب! از این همه هرگز، هیچ ندیدم!
حاکم اندوهگنانه گفت: خدا مرا بسوزاند؟ آیا همه اینها در سرزمین من بوده است؟ فرزندم! سپاسگزارم که مرا صادقانه آگاه کردی، به زودی نتیجه نیکو خواهی دید.
سالی گذشت، دوباره حاکم را دیدیم، فرمود: شکایت‌هاتان را صادقانه و آشکارا بازگویید و از هیچ کس نترسید، که زمانه دیگری است!
هیچ کس شکایتی نکرد، کسی برنخاست که بگوید: شیر و گندم چه شد؟ تامین مسکن چه شد؟ شغل فراوان چه شد؟ چه شد آن که داروی بینوایان را به رایگان می‌بخشد؟
تنها صدائی ازمیان جمع  که پرسید: عالی جناب! دوستِ من ـ حسن ـ  چه شد؟
 

سه لاک پشت

یک روز سه لاک پشت که باهم دوست بودن تصمیم گرفتند برای گردش به مسافرت بروند مدتی طول کشید تا انها برای سفر اماده شوند .انها بالاخره بعد از سه سال به جایی که قصد مسافرت داشتند رسیدند حدود شش ماه محل اقامتشان را تمیز کردند وسبد غذا را باز کردند که غذا بخورند که یک دفعه متوجه شدند که نمک نیاورده اند!!!!
خوردن غذا بدون نمک یک فاجعه بود و همه انها در این مورد موافق بودند .بعداز یک بحث طولانی جوانترین لاک پشت برای اوردن نمک انتخاب شد زیرا او سریع ترین لاک پشت در بین لاک پشت های دیگر بود .
اوبه یک شرط قبول کرد این کار را انجام دهد :اینکه تا زمانی که او بر نگشته کسی چیزی نخورد دوستانش قبول کردند واوراهی شد.
سه سال گذشت ولاک پشت برنگشت .پنج سال....شش سال...سپس در سال هفتم پیرترین لاک پشت که دیگر توان گرسنگی نداشت
گفت که قصد خوردن غذا دارد وشروع کرد به باز کردن یک ساندویچ که ناگهان لاک پشت کوچک تر از پشت درختی فریاد کنان بیرون امد وگفت:می دانستم که منتظر نمی مانید حالا من هم نمی روم نمک بیاورم

آبرو ریزی این آقا پیش خانوم ها

عکس خنده دار و دیدنی
این از سری همایش ها و کنفرانس های ما که زیاد برگزار می شه و زیاد هم پول خرجش میشه .

خنده دار

گروه ۹۹


پادشاهی که یک کشور بزرگ را حکومت می کرد، باز هم از زندگی خود راضی نبود؛
اما خود نیز علت را نمی دانست
.
روزی پادشاه در کاخ امپراتوری قدم می زد. هنگامی که از آشپزخانه عبور می کرد، صدای ترانه ای را شنید
.
به دنبال صدا، پادشاه متوجه یک آشپز شد که روی صورتش برق سعادت و شادی دیده می شد
.
پادشاه بسیار تعجب کرد و از آشپز پرسید: ‘چرا اینقدر شاد هستی؟

آشپز جواب داد: ‘قربان، من فقط یک آشپز هستم، اما تلاش می کنم تا همسر و بچه ام را شاد کنم
.
ما خانه ای حصیری تهیه کرده
  ایم و به اندازه کافی خوراک و پوشاک داریم.
بدین سبب من راضی و خوشحال
هستم…’
پس از شنیدن سخن آشپز، پادشاه با نخست وزیر در این مورد صحبت کرد
.
نخست وزیر به پادشاه گفت : ‘قربان، این آشپز هنوز عضو گروه 99 نیست
!!!
اگر او به این گروه نپیوندد، نشانگر آن است که مرد خوشبینی است
.’
پادشاه با تعجب پرسید: ‘گروه 99 چیست؟؟؟

نخست وزیر جواب داد: ‘اگر می خواهید بدانید که گروه 99 چیست،
باید این
  کار را انجام دهید: یک کیسه با 99 سکه طلا در مقابل در خانه آشپز بگذارید.
به زودی خواهید فهمید که گروه 99 چیست
!!!’
پادشاه بر اساس حرف های نخست وزیر فرمان داد یک کیسه با 99 سکه طلا را در مقابل در خانه آشپز قرار دهند
..
آشپز پس
از انجام کارها به خانه باز گشت و در مقابل در کیسه را دید. با تعجب کیسه را به اتاق برد و باز کرد.
با دیدن سکه های طلایی ابتدا متعجب شد و سپس از شادی آشفته و شوریده گشت
.
آشپز سکه های طلایی را روی میز گذاشت و آنها را شمرد. 99 سکه؟؟؟
آشپز فکر کرد اشتباهی رخ داده است. بارها طلاها را شمرد؛ ولی واقعاً 99 سکه بود
!!!
او تعجب کرد که چرا تنها 99 سکه است و 100 سکه نیست
!!!
فکر کرد که یک سکه دیگر کجاست و شروع به جستجوی سکه صدم کرد. اتاق ها و حتی حیاط را زیر و رو کرد؛
اما خسته و کوفته و ناامید به این کار خاتمه داد
!!!
آشپز بسیار دل شکسته شد و تصمیم گرفت از
فردا بسیار تلاش کند تا یک سکه طلایی دیگر بدست آورد
و ثروت خود را هر چه زودتر به یکصد سکه طلا برساند
.
تا دیروقت کار کرد. به همین دلیل صبح روز بعد دیرتر از خواب بیدار شد و از همسر و فرزندش انتقاد کرد
که چرا وی را بیدار نکرده اند!!! آشپز دیگر مانند گذشته خوشحال نبود و آواز هم نمی خواند؛
او فقط تا حد توان کار می کرد
!!!
پادشاه نمی دانست که چرا این کیسه چنین بلایی برسر آشپز آورده است و علت را از نخست وزیر پرسید
.
نخست وزیر جواب داد: ‘قربان، حالا این آشپز رسماً به عضویت گروه 99 درآمد
!!!
اعضای گروه 99 چنین افرادی هستند: آنان زیاد دارنداما
...راضی نیستند

مملکته داریم؟

فقط 1% جمعیت دنیا رو داریم، اون‌وقت 30% کشته‌های سوانح هوایی دنیا ایرانی‌اند، مملکته داریم؟

سوار هواپیما بشی انگار سوار عزرائیل شدی؛ اصفانیا راس میگن که دیگه بلیط دوطرفه رفت و برگشت بخری ریسک داره، باید فقط یه‌طرفه خرید که ضرر توش نباشه! مملکته داریم؟

ساعت دوازده شب چنان برفی اومد که نگو، بعد یهو ابرا رفتن برفا آب شد کم مونده بود خورشیدم نصفه شبی طلوع کنه... مملکته داریم؟

بچه‌ها دور هم جمع شدن مثلا دارن می‌جنگن، بهشون می‌گم اسم چند تا پهلوان ایرانی رو بگین، می‌گن: اسپایدرمن، جومونگ، مختار! مملکته داریم؟

پول شارژ باطری موبایلمون از پول کارت شارژش بیشتر میشه، مملکته داریم؟

پلوپز خریدم، ساخت ایران (نمی‌گم کدوم شهر تا توهین حساب نشه!) روش نوشته «اتوماتیک» ولی توی دفترچه‌اش نوشته: اگه ته‌دیگ قهوه‌ای کمرنگ دوست دارین نیم ساعت، قهوه‌ای پررنگ 45 دقیقه و قهوه‌ای تیره یک ساعت صبر کنین و بعد پلوپز رو خاموش کنین! مملکته داریم؟

می‌ریم تو مغازه می‌پرسیم آقا شارژ دوتومنی ایرانسل چند؟ مملکته داریم؟

صندوق پیشنهادات و انتقادات گذاشتن تو بیمارستان، پره پوله. مملکته داریم؟

مدیر باغ وحش پارک ارم تهران گفته مرگ ببر سیبری ممکن است ناشی از مصرف «گوشت خر» باشد. یعنی ما از ببر هم پوست کلفت‌تریم؟! مملکته داریم؟

 زنگ زدم ۱۳۴ (سامانه هواگو) برای هواشناسی، میگه هوا هم اکنون صاف تا قسمتی ابری همراه با افزایش ابر، وزش باد و گردوغبار، با بارش پراکنده برف و باران و مه صبحگاهی. مملکته داریم؟

 ماشین صفر رو از کمپانی تحویل گرفتیم، تا برسیم پمپ بنزین، بنزینش تموم شد؛ مملکته داریم؟

رفتم کلانتری میگم گوشیم رو گم کردم. میگه کجا گم گردی؟ میگم پارک. میگه چرا رفتی پارک؟؟؟؟ مملکته داریم؟

دختر 11 ساله به مامانش میگه: "آخه تو از عشق چی می‌دونی؟"، مملکته داریم؟

 ساعت ۶ صبح از ایرانسل اس‌ام‌اس اومده: با شارژ ۹۰۰۰ تومان دیگر، برنده‌ی ۲۱۰ تومان شارژ هدیه خواهید شد! مملکته داریم؟

 دانشگاه می‌زنن شروع سال تحصیلی یک مهر، استاداش بیست مهر میان، دانشجوهاش یه ماه بعدش! مملکته داریم؟

 آمار جراحی بینی انجام شده در تهران 23 برابر کل قاره آسیا است، مملکته داریم؟

 با هر کی دوست می‌شیم، همون هفته تولدشه. مملکته داریم؟

 پوشک‌ِ بچه از غذایِ بچه گرون‌تره! مملکته داریم؟

 یه میلیون وام میخوایم بگیریم، میگن ده میلیون پول باید تو حسابت باشه! مملکته داریم؟

مسئول خوابگاه میگه چرا دیر اومدی؟ میگم کلاس زبان بودم مامانم در جریان هست. میتونین زنگ بزنین بپرسین.. میگه از کجا معلوم؟ شاید خودت و مامانت از قبل با هم هماهنگ کرده باشین!!! مملکته داریم؟

 اس‌ام‌اس خالی ارسال می‌کنی انگلیسی حساب می‌کنن، مملکته داریم؟

 همین روزهاست که گداها با یه دستگاه کارت‌خوان بیفتن دنبالمون! مملکته داریم؟

دزدگیر ماشینمو دزدیدن! مملکته داریم؟

طرف سر هیچ‌کدوم از کلاس‌های دانشگاه نمیره اما هر ترم سر کلاس تنظیم خانواده بدون غیبت حاضر می‌شه! مملکته داریم؟

یارو دیگه تو خیابون نون جلو پاش میبینه بوس نمیکنه بزاره کنار، برمیداره میخوره! مملکته داریم؟

جیک نزن

گنجیشکه داشته تو هوای سرد پرواز میکرد. از سرما یخ میزنه و میوفته رو زمین ، یه گاو داشته رد میشده یه تپاله گرم میندازه روش. گنجشکه گرم میشه و شروع میکنه به جیک جیک کردن ، یه گربه صداشو میشنوه ، میاد تمیزش میکنه ، می خورش و اما نتیجه داستان ..

 1- هر کسی روت میرینه دشمنت نیست.  

۲- هر کسی از توی گه درت میاره رفیقت نیست.  

۳- هر وقت تا حلق تو گه فرو رفتی حداقل خفه شو ، جیک جیک نکن

شاد می روید و شادروان بر می گردید

بلیت جدید ایرلاین های ایران .. مسافرین عزیز با پروازهای ما شاد میروید و شادروان باز می گردید


خبر فوری:

خبر فوری: هواپیمای تهران-شیراز به سلامت به زمین نشست. کارشناسان در حال بررسی علت این ماجرا می باشند




نماینده مجلس که از پرواز هواپیمای ارومیه باز مانده گفت: تنها آرزویم شهادت است

 

 

نماینده مردم ماکو، چالدران، شوط و پلدشت ضمن ابراز همدردی با بازماندگان حادثه سقوط هواپیمای مسافربری گفت: به دلیل اینکه باید برای انجام کاری در تهران می ماندم، پرواز را کنسل کردم.

 

وی با اشاره به اینکه تنها آرزویم شهادت است و این مسأله، باعث یادآوری خاطرات همرزمان شهیدم شد، افزود: این دومین بار است که به دلیل انجام مأموریت کاری و رسیدگی به امور، مجبور به باز ماندن از پرواز شده ام که هر دوی این پروازها، منجر به سقوط شده اند


شب اول عروسی به چی فکر می کنن؟

دخترها شب اول عروسی به چی فکر می کنن؟

۰

۰

۰

۰

۰

۰

۰


1٪ به شوهر...

2٪ به بچه..

 3٪ به دوستای قدیم...

94٪ به این که چه جوری وانمود کنن اولین بارشونه


چشم آبی

تزریق رنگی آبی به چشم برای زیبایی بیشتر 

 

 

 

بابا خالی می بندی

بچه که بودم برف تا زانو می بارید. پدر برایم تعریف می کرد که زمان او برف تا زیر گلویشان می باریده طوری مجبور می شدند از زیر آن تونل بزنند. می گفتم: "بابا، خالی می بندی". این روزها نم برفکی که می زند و قطع می شود پسرم ذوق می کند. برایش تعریف می کنم زمان ما برف تا زانو می بارید. می گوید:"بابا، خالی می بندی". احتمالا پسرم به پسرش خواهد گفت:"زمان ما یک چیز سرد و سپیدی از آسمان به زمین می ریخت" و پسرش خواهد گفت: "بابا، خالی می بندی 

 

عشق سگی

کاش بعضیا به اندازه یه سگ عشقو می فهمیدند