-
یادت نرود
دوشنبه 15 آذرماه سال 1389 14:17
کاش یادت نرود ... روی آن نقطه پر رنگ بزرگ .. بین بی باوری آدم ها ... یک نفر می خواهد... با تو تنها باشد... نکند کنج هیاهو بروم از یادت...
-
نخواهی فهمید..
دوشنبه 15 آذرماه سال 1389 11:25
عاشقت خواهم ماند بی آنکه بدانی ... دوستت خواهم داشت بی آنکه بگویم ... درد دل خواهم گفت بی هیچ گمانی ... گوش خواهم داد بی هیچ سخنی ... در آغوشت خواهم گریست بی آنکه حس کنی... در تو ذوب خواهم شد بی هیچ حراراتی.. . . . اینگونه شاید احساسم نمیرد
-
کیه... امیدوارم
دوشنبه 15 آذرماه سال 1389 11:15
کیه که از یه دل شکسته خبر داشته باشه ؟ ... کیه که همه چیزو با ترازوی شک خودش می سنجه ؟... کیه که همش دلا رو می شکنه تا دنیا رو آه برداره ؟.... کیه که با ندونم کاریاش اعتماد و میشکنه؟.... کیه..... کیه... . . آره من می دونم اون کیه ... اونی که معنی عشق و غلط فهمیده .. اونی که با هوس های زود گذرش عشق و به بازی گرفته ......
-
دروغ
یکشنبه 14 آذرماه سال 1389 17:03
چرا درست وقتی که به یکی اعتماد پیدا می کنی او شروع می کنه به دروغ گفتن؟ چرا وقتی همه احساسات پاکت رو به پای یکی می ریزی اون تو زرد از آب در میاد؟ چرا ؟ چرا؟ . . واقعا چرا ؟ مگه درستی و پاک چه عیبی داره که همه دروغ میگن؟ . . خداااااااااا.
-
چرا؟
یکشنبه 14 آذرماه سال 1389 13:31
به کدامین گاه ........ . . . . تنهایی ... . . . چرا مزد محبت این چنین است؟ . . . .
-
دریا
پنجشنبه 11 آذرماه سال 1389 08:45
باز هم آمدی تو بر سر راهم آی "عشق" میکنی دوباره گمراهم دردا; من جوانی را به سر کردم، تنها از دیار خود سفرکردم دیریست قلب من از عاشقی سیر است خسته از صدای زنجیر است دریا اولین عشق مرا بردی دنیا دم به دم مرا تو آزردی دریا سرنوشتم را به یاد آور دنیا سر گذشتم را مکن باور من غریبی قصه پردازم چون غریقی غرق در رازم...
-
دلتنگی
پنجشنبه 11 آذرماه سال 1389 08:38
گاهی در زندگی دلتان به قدری برای کسی تنگ می شود که می خواهید او را از رویاهایتان بیرون بیاوریدو در آغوش بگیرید
-
یادش بخیر
پنجشنبه 11 آذرماه سال 1389 08:26
اون روزا یادش بخیر ؛ چه روزای قشنگی بود ... کوچک که بودیم چه دل های بزرگی داشتیم اکنون که بزرگیم چه دلتنگیم کاش دلهامون به بزرگی بچگی بود کاش همان کودکی بودیم که حرفهایش را از نگاهش می توان خواند کاش برای حرف زدن نیازی به صحبت کردن نداشتیم کاش برای حرف زدن فقط نگاه کافی بود کاش قلبها در چهره بود اما اکنون اگر فریاد هم...
-
عشق از دیدگاه بزرگان
پنجشنبه 11 آذرماه سال 1389 08:22
عشق رنج را سال ها بر می تابد و باز مهربان است ؛ عشق فخر نمی فروشد ؛ اهل ظاهر نیست؛ عشق شکست ناپذیر است ۰ کورینتیانس ما باید به یکدیگر عشق بورزیم آنهم عشق شگرف ولی فارغ از عاطفی بودن و این عشق عشقی است که سعی نکنیم نسبت به همدیگر احساس مالکیت داشته باشیم. پال توئیچل عشق وقتی که می اید همه چیز را با خود می اورد و وقتی...
-
آی غریبه
چهارشنبه 10 آذرماه سال 1389 14:20
آی غریبه امروز خیلی دلم گرفته .... زیر این صدای بارون دیگه حالم دست خودم نیست... یاد همه دلتنگیام قلبمو محکم فشار می ده ... نمی دونم چه گناهی کردم که باید این بلا ها به سرم بیاد . . . . امروز می فهمم که این دنیا چقدر کوچیک و بی مقداره... وقتی می بینم اونایی رو که میشناسم یکی یکی دارن از بی وفاییهای این دنیا می نالند....
-
چند پند
سهشنبه 9 آذرماه سال 1389 08:32
سخنان ارزشمند و فوق العاده زیبا از کورش کبیر * دستانی که با اخلاص کمک می کنند پاک تر از دستهایی هستند که رو به آسمان دعا می کنند * اگر میخواهید دشمنان خود را تنبیه کنید به دوستان خود محبت کنید * آنچه جذاب است سهولت نیست، دشواری هم نیست، بلکه دشواری رسیدن به سهولت است * وقتی توبیخ را با تمجید پایان می دهید، افراد...
-
خلاصی از ...
سهشنبه 9 آذرماه سال 1389 07:36
دیگر این پنجره بگشای که من به ستوه آمده ام از شب تنگ! دیرگاهی ست که در خانه همسایه من خوانده خروس. وین شب تلخ عبوس می فشارد به دلم پای درنگ. دیرگاهی ست که من در دل این شام سیاه، پشت این پنجره بیدار و خموش مانده ام چشم به راه، همه چشم و همه گوش: مست آن بانگ دل آویز که می آید نرم، محو آن اختر شب تاب که می سوزد گرم، مات...
-
برو
سهشنبه 9 آذرماه سال 1389 07:19
با تو ، هیچوقت دوست نمیشم ! فراموشم کن. میبرندم مال را میخورندم خون پاک. پای هر دیوار نشانی مانده از خاکستر دیروز ... آوار شدی ای طلاوت دروغین عشق بر انبوه بیشمار کتابهای سوخته شده در معبد بی زائر پندارم. این دستهای توست که از عشق محرومند. وگرنه هنوز باور تو در کودکی من گریه دار میزند هر صبح با صدای اذان. من از تو یاد...
-
متاسفم
دوشنبه 8 آذرماه سال 1389 10:09
تو رو خدا بعضیا رو ببین ... چه رویی دارن که بعد کلی گند کاری و سوتی دادن .... تازه خشکی بالا نمیارن و به بقیه تهمت می زنن.... . . . بابا .. عاشقی راه و رسم داره .. کار هر دست و صورت نشسته ای نیست که ..... ... از خواب پا نشده ادعای عاشقی نکن ... . . متاسفم برای خودم.. متاسفم برای احساسم ... متاسفم برای همه وقتایی که...
-
سردر گم
یکشنبه 7 آذرماه سال 1389 17:04
یکی داشت و یکی نداشت اونی که داشت تو بودی و اونی که تو رو نداشت من ! یکی خواست و یکی نخواست اونی که خواست تو بودی و اونیکه بی تو بودن رو نخواست من! یکی آورد و یکی نمیاورد اونی که اورد تو بودی و اونی که به جز تو به هیچکس ایمان نمیاورد من! یکی موند و یکی نموند اونی که موند تو بودی و اونی که بدون تو نمی تونست بمونه من!...
-
زمان عاشقی
یکشنبه 7 آذرماه سال 1389 16:54
وقتی نیاز به عشق داری عاشق مشو بلکه زمانی عاشق شو که تمام وجودت سرشار از عشق هست و می خوای آنرا با کسی تقسیم کنی ای همنفس ! با من بمان امشب هوای گریه دارم این لحظه های غربت و غم را برای گریه دارم دارم غمی پنهان گداز و ، مردم چشمم گواه است در برق این آیینه ی روشن صفای گریه دارم من بی بهارم ، قاصد پاییز توفانزای تلخم من...
-
خوش باش
یکشنبه 7 آذرماه سال 1389 16:51
من در این کلبه خوشم ، تو در آن اوج که هستی خوش باش . من به عشق تو خوشم تو به عشق هر که هستی خوش باش
-
به خاطر زی زی
چهارشنبه 3 آذرماه سال 1389 12:59
-
جواب یک فرشته
چهارشنبه 3 آذرماه سال 1389 11:38
راستش اینا رو به در خواست یکی از دوستام گذاشتم بد ترین اتفاق زندگی؟؟ تنهایی د رجمع بهترین اتفاق زندگی؟؟ رسیدن به عشق واقعی بهترین تصمیم؟؟ انتخاب درست بدترین تصمیم؟؟ خیانت و نامردی و بی وفایی و دورویی و . . .! بزرگ ترین پشیمونی؟؟ بی فکری فرد تاثیر گذار در زندگی؟؟ هنوز کسی نتونسته این کار بکنه چه آرزویی؟؟ شادی همه باهم...
-
اگر رسم عشق همینه
سهشنبه 2 آذرماه سال 1389 16:03
اگه دوستای خوبم نبودند نمی دونم چی میشد.... اگه رسم عاشقی همینه .... باشه منم یاد می گیرم.... اگه دوستی همینه .... باشه من یاد می گیرم... اگه رفاقت و معرفت همینه باشه من یاد میگیرم... . . . . بی معرفت یادش باشه ... حتما باید خوبیاتو جبران کنم.. . .
-
نمی دونم چرا؟
سهشنبه 2 آذرماه سال 1389 11:08
نمی تونم بنویسم کسی میدونه چرا ؟؟ کلی دلم تنگه واسه اون روزایی که توی چشما اعتماد و توی صداها صداقت موج میزد واسه اون روزا که همه همدیگر و از ته دل دوست داشتن چرا دیگه کسی از محبت و یک رنگی چیزی نمینویسه ؟؟ چرا با هم بودنمون و با غرور و تکبر سپری می کنیم ؟؟؟ چرا همش دنبال یه نقطه ضعف از همدیگییم که به محض پیدا کردن...
-
راهنمایی یک دوست
سهشنبه 2 آذرماه سال 1389 10:43
چهار شمع به آهستگی میسوختند، در آن محیط آرام صدای صحبت آنها به گوش میرسید. شمع اول گفت: من صلح و آرامش هستم، هیچ کسی نمیتواند شعله مرا روشن نگه دارد من باور دارم که به زودی میمیرم....... سپس شعله صلح و آرامش ضعیف شد تا به کلی خاموش شد. شمع دوم گفت: من ایمان و اعتقاد هستم، ولی برای بیشتر آدمها دیگر چیز ضروری در...
-
چوپان دروغگو
سهشنبه 25 آبانماه سال 1389 13:37
کاش چوپان درغگو می دانست نمی تواند عاشق شود .... کاش عاشق می دانست نباید دروغ بگوید.... کاش دروغگو می دانست باید برود... . . .
-
دروغگو
سهشنبه 18 آبانماه سال 1389 16:41
دروغگو دشمن خداست خدا بکشتت که عشق دروغین نثار می کنی
-
قول عشق
شنبه 15 آبانماه سال 1389 18:10
یادت باشه قول دادی ... یادت باشه عهد بستی ... یادت باشه به هم چی گفتیم ... . . یادت بمونه می خوایم چی باشیم.. یادت بمونه می خوایم دنیا رو فتح کنیم .. یادت بمونه می خوایم روی دنیا رو کم کنیم ... . . یادم نمیره چی گفتی ... یادم می مونه چی گفتم.. یادم می مونه که با ناز نگاهت باید به خورشید سفر کنم.. یادم می مونه باید به...
-
دلیل عشق
پنجشنبه 13 آبانماه سال 1389 12:37
کاش می فهمیدی چرا بهت می گم نه .... کاش می فهمیدی چرا اینقد بهت گیر میدم... کاش می فهمیدی چرا باهات دعوا میکنم ... . . کاش می دونستی چقدر دوست دارم ... کاش می دونستی چقدر از ته دل می خوامت ... کاش می دونستی چقدر می خوام پیشت باشم ... کاش می دونستی . کاش ... . . کاش عاشقم نبودی ... می تونستم رهات کنم ... . کاش عاشقت...
-
تو رو خدا
پنجشنبه 13 آبانماه سال 1389 10:43
یک نصیحت:مواظب خودت باش! یک خواهش: اصلاً عوض نشو! یک آرزو: فراموشم نکن! یک دروغ: تورو دوست ندارم!!، یک حقیقت: دلم برات تنگ شده
-
دست خودم نیست
دوشنبه 10 آبانماه سال 1389 17:00
دست خودم نیست اگر می بینی عاشق تو هستم ، دیوانه تو هستم ، و تمام فکر و زندگی من تو شده ای به خدا بدان که این دست خودم نیست ! اگر میبینی چشمانم در بیشتر لحظه ها خیس است و دستانم سرد است و اگر میبینی همه لحظه های دور از تو بودن اینهمه سخت و پر از غم و غصه است بدان که این دست خودم نیست ! دست خودم نیست که همه لحظه ها تو...
-
می خواهم فاحشه بشوم
دوشنبه 10 آبانماه سال 1389 16:53
می خواهم فاحشه بشوم می خواهم فاحشه بشوم. شاید اولین بار است که یک دختر بچه 10 ساله چنین شغلی را انتخاب کرده... خب نمی دانم که فاحشه ها چه کار می کنند... ولی به نظرم شغل خوبی است . خانم همسایه ما فاحشه است. این را مامان گفت. تا پارسال دلم می خواست مثل مادرم پرستار بشوم. پدرم همیشه مخالف است. حتی مامان هم دیگر کار نمی...
-
بد روزگار
دوشنبه 10 آبانماه سال 1389 16:42
شب رفت و هم تمام نشد ماجرای ما ناچار گفتنیست تمامی ِ ماجرا والله!ز دور آدم،تا روز رستخیز کوته نگشت وهم نشود این درازنا گر در عسل نشینی،تلخت کنند زود و ربا وفا تو جفت شوی،گردد آن جفا خاموش باش و راه رو ؛واین یقین بدان سرگشته دارد آب غریبی چو آسیا