کاش یادت نرود ...
روی آن نقطه پر رنگ بزرگ ..
بین بی باوری آدم ها ...
یک نفر می خواهد...
با تو تنها باشد...
نکند کنج هیاهو بروم از یادت...
عاشقت خواهم ماند بی آنکه بدانی ...
دوستت خواهم داشت بی آنکه بگویم ...
درد دل خواهم گفت بی هیچ گمانی ...
گوش خواهم داد بی هیچ سخنی ...
در آغوشت خواهم گریست بی آنکه حس کنی...
در تو ذوب خواهم شد بی هیچ حراراتی..
.
.
.
اینگونه شاید احساسم نمیرد
کیه که از یه دل شکسته خبر داشته باشه ؟ ...
کیه که همه چیزو با ترازوی شک خودش می سنجه ؟...
کیه که همش دلا رو می شکنه تا دنیا رو آه برداره ؟....
کیه که با ندونم کاریاش اعتماد و میشکنه؟....
کیه.....
کیه...
.
.
آره من می دونم اون کیه ...
اونی که معنی عشق و غلط فهمیده ..
اونی که با هوس های زود گذرش عشق و به بازی گرفته ...
اونی که خاطرات قشنگ و با همه خوبیاش دفن می کنه ...
اونی که باعث میشه قلب بشکنه ...
نمی گم اسمش چیه .
.
.
خودش فهمید ...
امیدوارم دیگه با کسی این کارو نکنه..
امیدوارم
چرا درست وقتی که به یکی اعتماد پیدا می کنی او شروع می کنه به دروغ گفتن؟
چرا وقتی همه احساسات پاکت رو به پای یکی می ریزی اون تو زرد از آب در میاد؟
چرا ؟
چرا؟
.
.
واقعا چرا ؟
مگه درستی و پاک چه عیبی داره که همه دروغ میگن؟
.
.
خداااااااااا.
باز هم آمدی تو بر سر راهم
آی "عشق" میکنی دوباره گمراهم
دردا; من جوانی را به سر کردم، تنها از دیار خود سفرکردم
دیریست قلب من از عاشقی سیر است
خسته از صدای زنجیر است
دریا اولین عشق مرا بردی
دنیا دم به دم مرا تو آزردی
دریا سرنوشتم را به یاد آور
دنیا سر گذشتم را مکن باور
من غریبی قصه پردازم
چون غریقی غرق در رازم
گم شدم در غربت دریا
بی نشان وبی هم آوازم
میروم شبها به ساحل ها تا بیابم خلوت دل را
روی موج خسته دریا مینویسم اوج غمها را
باز هم آمدی تو بر سر راهم
آی "عشق" میکنی دوباره گمراهم
دردا; من جوانی را به سر کردم، تنها از دیار خود سفرکردم
دیریست قلب من از عاشقی سیر است
خسته از صدای زنجیر است
دریا اولین عشق مرا بردی
دنیا دم به دم مرا تو آزردی
دریا سرنوشتم را به یاد آور
دنیا سر گذشتم را مکن باور
من غریبی قصه پردازم
چون غریقی غرق در رازم
گم شدم در غربت دریا
بی نشان وبی هم آوازم
میروم شبها به ساحل ها تا بیابم خلوت دل را
گاهی در زندگی دلتان به قدری برای کسی تنگ می شود
که می خواهید او را از رویاهایتان بیرون بیاوریدو در آغوش بگیرید
اون روزا یادش بخیر ؛ چه روزای قشنگی بود ...کوچک که بودیم چه دل های بزرگی داشتیم
اکنون که بزرگیم چه دلتنگیم
کاش دلهامون به بزرگی بچگی بود
کاش همان کودکی بودیم که حرفهایش
را از نگاهش می توان خواند
کاش برای حرف زدن
نیازی به صحبت کردن نداشتیم
کاش برای حرف زدن فقط نگاه کافی بود
کاش قلبها در چهره بود
اما اکنون اگر فریاد هم بزنیم کسی نمی فهمد
و دل خوش کرده ایم که سکوت کرده ایم
سکوت پر بهتر از فریاد تو خالیست
سکوتی را که یک نفر بفهمد
بهتر از هزار فریادی است که هیچ کس نفهمد
سکوتی که سرشار از ناگفته هاست
ناگفته هایی که گفتنش یک درد و نگفتنش هزاران درد دارد
دنیا را ببین ...
بچه بودیم از آسمان باران می آمد
بزرگ شده ایم از چشمهایمان اشک می آید!
بچه بودیم همه چشمای خیسمون رو میدیدن
بزرگ شدیم هیچکی نمیبینه
بچه بودیم تو جمع گریه می کردیم
بزرگ شدیم تو خلوت اشک می ریزیم
بچه بودیم راحت دلمون نمی شکست
بزرگ شدیم خیلی آسون دلمون می شکنه
بچه بودیم همه رو ۱۰ تا دوست داشتیم
بزرگ که شدیم بعضی ها رو هیچی
بعضی هارو کم و بعضی ها رو بی نهایت دوست داریم
بچه که بودیم قضاوت نمی کردیم و همه یکسان بودن
بزرگ که شدیم قضاوتهای درست و غلط باعث شد که
اندازه دوست داشتنمون تغییر کنه
کاش هنوزم همه رو
به اندازه همون بچگی ۱۰ تا دوست داشتیم
بچه که بودیم اگه با کسی
دعوا میکردیم ۱ ساعت بعد از یادمون میرفت
بزرگ که شدیم گاهی دعواهامون سالها تو یادمون مونده و آشتی نمی کنیم
بچه که بودیم گاهی با یه تیکه نخ سرگرم می شدیم
بزرگ که شدیم حتی ۱۰۰ تا کلاف نخم سرگرممون نمیکنه
بچه که بودیم بزرگترین آرزومون داشتن کوچکترین چیز بود
بزرگ که شدیم کوچکترین آرزومون داشتن بزرگترین چیزه
بچه که بودیم آرزومون بزرگ شدن بود
بزرگ که شدیم حسرت برگشتن به بچگی رو داریم
بچه که بودیم تو بازیهامون همش ادای بزرگ ترها رو در می آوردیم
بزرگ که شدیم همش تو خیالمون برمیگردیم به بچگی
بچه بودیم درد دل ها را به هزار ناله می گفتیم همه می فهمیدند
بزرگ شده ایم درد دل را به صد زبان به کسی می گوییم... هیچ کس نمی فهمد
بچه بودیم دوستیامون تا نداشت
بزرگ که شدیم همه دوستیامون تا داره
بچه که بودیم بچه بودیم
بزرگ که شدیم بزرگ که نشدیم هیچ، دیگه همون بچه هم نیستیم
شاید به روی خودمون نیاریم
ولی همیشه ذهنمون پر از این آرزوست که :
ای کاش هیچ وقت بزرگ نمی شدیم
و هنوزم تو عالم بچگی بودیم
همون دوران بچگی هایی که پر از عشق بود و شور و نشاط و سرزندگی ...
عشق رنج را سال ها بر می تابد و باز مهربان است ؛
عشق فخر نمی فروشد ؛
اهل ظاهر نیست؛
عشق شکست ناپذیر است ۰
کورینتیانس
ما باید به یکدیگر عشق بورزیم آنهم عشق شگرف ولی فارغ از عاطفی بودن و این عشق عشقی
است که سعی نکنیم نسبت به همدیگر احساس مالکیت داشته باشیم.
پال توئیچل
عشق وقتی که می اید همه چیز را با خود می اورد و وقتی که می رود همه چیز را با خود می برد و تنها چیزی که باقی می ماند، مرگ است .
غمناک ترین چیز در جهان و در زندگی عشق است ، عشق زاییده مستی است و
زاینده هوشیاری، عشق تسلای تنهایی انسان است.
آی غریبه امروز خیلی دلم گرفته ....
زیر این صدای بارون دیگه حالم دست خودم نیست...
یاد همه دلتنگیام قلبمو محکم فشار می ده ...
نمی دونم چه گناهی کردم که باید این بلا ها به سرم بیاد .
.
.
.
امروز می فهمم که این دنیا چقدر کوچیک و بی مقداره...
وقتی می بینم اونایی رو که میشناسم یکی یکی دارن از بی وفاییهای این دنیا می نالند.
.
.
هر کدوم به طریقی داغدار عزیزی می شن .....
.
.
سخنان ارزشمند و فوق العاده زیبا از کورش کبیر
* دستانی که با اخلاص کمک می کنند پاک تر از دستهایی هستند که رو به آسمان دعا می کنند
* اگر میخواهید دشمنان خود را تنبیه کنید به دوستان خود محبت کنید
* آنچه جذاب است سهولت نیست، دشواری هم نیست، بلکه دشواری رسیدن به سهولت است
* وقتی توبیخ را با تمجید پایان می دهید، افراد درباره رفتار و عملکرد خود فکر می کنند، نه رفتار و عملکرد شما
* سخت کوشی هرگز کسی را نکشته است که نگرانی از آن است که انسان را از بین می برد
* اگر همان کاری را انجام دهید که همیشه انجام می دادید، همان نتیجه ای را می گیرید که همیشه می گرفتید
* افراد موفق کارهای متفاوت انجام نمی دهند، بلکه کارها را بگونه ای متفاوت انجام می دهند
* پیش از آنکه پاسخی بدهی با یک نفر مشورت کن ولی پیش از آنکه تصمیم بگیری با چند نفر
* کار بزرگ وجود ندارد، به شرطی که آن را به کارهای کوچکتر تقسیم کنیم
*کارتان را آغاز کنید، توانایی انجامش بدنبال می آید
* انسان همان می شود که اغلب به آن فکر می کند
* همواره بیاد داشته باشید آخرین کلید باقیمانده، شاید بازگشاینده قفل در باشد
* تنها راهی که به شکست می انجامد، تلاش نکردن است
* دشوارترین قدم، همان قدم اول است
* عمر شما از زمانی شروع می شود که اختیار سرنوشت خویش را در دست می گیرید
* آفتاب به گیاهی حرارت می دهد که سر از خاک بیرون آورده باشد
* وقتی زندگی چیز زیادی به شما نمی دهد، بخاطر این است که شما چیز زیادی از آن نخواسته اید
* من یاور یقین و عدالتم، من زندگی ها خواهم ساخت، من خوشی های بسیار خواهم آورد
* من ملتم را سربلند ساحت زمین خواهم کرد، زیرا شادمانی او شادمانی من است
*خداوند کشورم را از دشمن خشکسالی و دروغ محفوظ دارد
دیگر این پنجره بگشای که من
به ستوه آمده ام از شب تنگ!
دیرگاهی ست که در خانه همسایه من خوانده خروس.
وین شب تلخ عبوس
می فشارد به دلم پای درنگ.
دیرگاهی ست که من در دل این شام سیاه،
پشت این پنجره بیدار و خموش
مانده ام چشم به راه،
همه چشم و همه گوش:
مست آن بانگ دل آویز که می آید نرم،
محو آن اختر شب تاب که می سوزد گرم،
مات این پرده شبگیر که می بازد رنگ ...
آری این پنجره بگشای که صبح
می درخشد پس این پرده تار،
می رسد از دل خونین سحر بانگ خروس،
وز رخ آینه ام می سترد زنگ فسوس،
بوسه مهر که در چشم من افشانده شرار،
خنده روز که با اشک من آمیخته رنگ .
با تو ، هیچوقت دوست نمیشم ! فراموشم کن.
میبرندم مال را
میخورندم خون پاک.
پای هر دیوار
نشانی مانده از خاکستر دیروز ...
آوار شدی ای طلاوت دروغین عشق
بر انبوه بیشمار کتابهای سوخته شده
در معبد بی زائر پندارم.
این دستهای توست
که از عشق محرومند.
وگرنه هنوز
باور تو در کودکی من گریه دار میزند
هر صبح با صدای اذان.
من
از تو یاد گرفتم
گریز را به خدا
از ترس تو.
نامرد ،
بردی ،
گفتم شکر...
زدی به قصد کُشت ،
گفتم چرا ؟
تو از کدام ناپرهیز دامنی که قساوت گناه خویش را
در سینه ای که شکسته جستجو میکنی؟
.
.
تو رو خدا بعضیا رو ببین ...
چه رویی دارن که بعد کلی گند کاری و سوتی دادن ....
تازه خشکی بالا نمیارن و به بقیه تهمت می زنن....
.
.
.
بابا .. عاشقی راه و رسم داره ..
کار هر دست و صورت نشسته ای نیست که .....
...
از خواب پا نشده ادعای عاشقی نکن ...
.
.
متاسفم برای خودم..
متاسفم برای احساسم ...
متاسفم برای همه وقتایی که هدر دادم...
.
.
یکی داشت و یکی نداشت
اونی که داشت تو بودی و اونی که تو رو نداشت من !
یکی خواست و یکی نخواست
اونی که خواست تو بودی و اونیکه بی تو بودن رو نخواست من!
یکی آورد و یکی نمیاورد
اونی که اورد تو بودی و اونی که به جز تو به هیچکس ایمان نمیاورد من!
یکی موند و یکی نموند
اونی که موند تو بودی و اونی که بدون تو نمی تونست بمونه من!
یکی رفت و یکی نرفت
اونی که رفت تو بودی و اونی که بخاطر تو ؛ تو قلب هیچکی نرفت من!
وقتی نیاز به عشق داری عاشق مشو بلکه زمانی عاشق شو که تمام وجودت سرشار از عشق هست و می خوای آنرا با کسی تقسیم کنی
ای همنفس ! با من بمان امشب هوای گریه دارم
این لحظه های غربت و غم را برای گریه دارم
دارم غمی پنهان گداز و ، مردم چشمم گواه است
در برق این آیینه ی روشن صفای گریه دارم
من بی بهارم ، قاصد پاییز توفانزای تلخم
من ابر باران خیز غمگینم ، هوای گریه دارم
با یاد گلهایی که از این باغ توفان دیده رفتند
چون جویبار فصل پاییزی نوای گریه دارم
دارم لبی نا آشنا با خنده های شادمانی
اما نگاهی دردمند و آشنای گریه دارم
تا کی نگریم ؟ پنجه بیداد خاموشی مرا کشت
امشب در این خلوت امید های های گریه دارم
زین کلبه غمگین مرو تا سر به دامانت گذارم
در کنج این غربتکده ماتم سرای گریه دارم
بر شانه ات سر می نهم تا با فراق دل بگریم
با این همه اندوه خود، شادم که جای گریه دارم!
من در این کلبه خوشم ، تو در آن اوج که هستی خوش باش .
من به عشق تو خوشم تو به عشق هر که هستی خوش باش
راستش اینا رو به در خواست یکی از دوستام گذاشتم
بد ترین اتفاق زندگی؟؟ تنهایی د رجمع
بهترین اتفاق زندگی؟؟ رسیدن به عشق واقعی
بهترین تصمیم؟؟ انتخاب درست
بدترین تصمیم؟؟ خیانت و نامردی و بی وفایی و دورویی و . . .!
بزرگ ترین پشیمونی؟؟ بی فکری
فرد تاثیر گذار در زندگی؟؟ هنوز کسی نتونسته این کار بکنه
چه آرزویی؟؟ شادی همه باهم - نبود فقر و ظلم
اعتقاد به معجزه؟؟ به معجزه ی عشق اعتقاد زیادی دارم
چقدر خوش شانسی؟؟ تا حدودی
خیانت+عشق+دروغ هر سه مکمل هم؟؟ معمولا اگه دورویی و بی فکری باشه پشت سر هم میان
از کی بدت میاد؟؟ از دروغگو
تا حالا دل کسی رو شکوندی؟؟؟ آره
دلیل انتخاب اسم وبلاگ؟؟ دورغگو یی و دورویی
تعریف از زندگی خودت؟؟ زندگی من غزلهای زخمی منهخوشبختی؟؟؟ فرشته کوچک من
این واژه ها یاد آور چی هستن؟؟؟
هلو: یه چیز شیرین
خدا: ناظر
امام حسین: ایثار. . .
اشک: عاشقی
کوه:کو های ... نمی گم کجا چون خاطره های غم انگیزی دارم
فرار از زندان(سریال): نگاه نمی کنم
هوش: خیلی نیازندارم چون بطور ذاتی هست
ایمان مبعلی: ولش کن بهتره راجع به خودمون حرف بزنیم
ویولن: ساز عالی دوستش دارم
خواهر شوهر: دشمن بالقوه زن
رنگ چشمات؟؟؟ قهوه ای
چه رنگی؟؟؟ سبز
جواب تلفن و ارتباطات؟؟ همیشه در دسترس
اگه دوستای خوبم نبودند نمی دونم چی میشد....
اگه رسم عاشقی همینه .... باشه منم یاد می گیرم....
اگه دوستی همینه .... باشه من یاد می گیرم...
اگه رفاقت و معرفت همینه باشه من یاد میگیرم...
.
.
.
.
بی معرفت یادش باشه ...
حتما باید خوبیاتو جبران کنم..
.
.
نمی تونم بنویسم کسی میدونه چرا ؟؟
کلی دلم تنگه واسه اون روزایی که توی چشما اعتماد و
توی صداها صداقت موج میزد
واسه اون روزا که همه همدیگر و از ته دل دوست داشتن
چرا دیگه کسی از محبت و یک رنگی چیزی نمینویسه ؟؟
چرا با هم بودنمون و با غرور و تکبر سپری می کنیم ؟؟؟
چرا همش دنبال یه نقطه ضعف از همدیگییم که به محض پیدا کردن فرصت جارش بزنیم
و به گوش دشمنا برسونیم ؟؟
دشمن ؟؟
اصلا چرا باید وجود داشته باشه ؟؟
کاش قبل از اینکه ابروهامون و تو هم گره بزنیم و رنگ مهربونی و ازچشامون بگیریم
از خودمون بپرسیم که مگه کی هستی ؟؟ چه کاره ای ؟؟ آخه چرا ؟؟؟
چرا باید اینقدر باهم غریبه باشیم در صورتی که بهم نیاز داریم ..
تنها فرقه بین رابطه دوست و آشنا و فامیل با غریبه اینه که رو غریبه ها بیشتر میتونیم حساب
کنیم ...
حتی تجدید دیدارها هم برای ریا و خودستایی شده ...
حالا بیاد بگید داریم زندگی میکنیم ... این طوری ؟؟؟
چهار شمع به آهستگی میسوختند، در آن محیط آرام صدای صحبت آنها به گوش میرسید. شمع اول گفت: من صلح و آرامش هستم، هیچ کسی نمیتواند شعله مرا روشن نگه دارد
من باور دارم که به زودی میمیرم.......
سپس شعله صلح و آرامش ضعیف شد تا به کلی خاموش شد.
شمع دوم گفت: من ایمان و اعتقاد هستم، ولی برای بیشتر آدمها دیگر چیز ضروری در زندگی نیستم پس دلیلی وجود ندارد که دیگر روشن بمانم.........
سپس با وزش نسیم ملایمی ایمان نیز خاموش گشت.
شمع سوم با ناراحتی گفت: من عشق هستم ولی توانایی آن را ندارم که دیگر روشن بمانم، انسانها من را در حاشیه زندگی خود قرار دادهاند و اهمیت مرا درک نمیکنند، آنها حتی فراموش کردهاند که به نزدیکترین کسان خود عشق بورزند ..............
طولی نکشید که عشق نیز خاموش شد.
ناگهان کودکی وارد اتاق شد و سه شمع خاموش را دید، گفت: چرا شما خاموش شدهاید، همه انتظار دارند که شما تا آخرین لحظه روشن بمانید .........
سپس شروع به گریستن کرد........... پــــــــس... شمع چهارم گفت: نگران نباش تا زمانیکه من وجود دارم ما میتوانیم بقیه شمعها را دوباره روشن کنیم، مـن امـــید هستم.
با چشمانی که از اشک و شوق میدرخشید ..... کودک شمع امید را برداشت و بقیه شمعها را روشن کرد.
کاش چوپان درغگو می دانست نمی تواند عاشق شود ....
کاش عاشق می دانست نباید دروغ بگوید....
کاش دروغگو می دانست باید برود...
.
.
.
یادت باشه قول دادی ...
یادت باشه عهد بستی ...
یادت باشه به هم چی گفتیم ...
.
.
یادت بمونه می خوایم چی باشیم..
یادت بمونه می خوایم دنیا رو فتح کنیم ..
یادت بمونه می خوایم روی دنیا رو کم کنیم ...
.
.
یادم نمیره چی گفتی ...
یادم می مونه چی گفتم..
یادم می مونه که با ناز نگاهت باید به خورشید سفر کنم..
یادم می مونه باید به هم برسیم..
توی چشمای عاشقم گل شقایق بچینی
اگه برم شاید دیگه اسب مرادو پی کنی
فصل بهارو یک باره با زندگیم پی کنی
اگه برم شاید دیگه نخوای که من رو ببینی
کاش می فهمیدی چرا بهت می گم نه ....
کاش می فهمیدی چرا اینقد بهت گیر میدم...
کاش می فهمیدی چرا باهات دعوا میکنم ...
.
.
کاش می دونستی چقدر دوست دارم ...
کاش می دونستی چقدر از ته دل می خوامت ...
کاش می دونستی چقدر می خوام پیشت باشم ...
کاش می دونستی .
کاش ...
.
.
کاش عاشقم نبودی ...
می تونستم رهات کنم ...
.
کاش عاشقت نبودم ..
می تونستی رهام کنی..
.
.
عشق من ...
تو برا من رفتی و من برا تو ...
هر دو از هم بریدم و با دلامون لج کردیم...
.
.
من برا تو بر می گردم و تو برا من ...
قول بده ...
قول بده ...
.
.
دیگه بیت رفتن کوک نکنی ...
یک نصیحت:مواظب خودت باش!
یک خواهش: اصلاً عوض نشو!
یک آرزو: فراموشم نکن!
یک دروغ: تورو دوست ندارم!!،
یک حقیقت: دلم برات تنگ شده
دست خودم نیست
اگر می بینی عاشق تو هستم ، دیوانه تو هستم ، و تمام فکر و زندگی من تو شده ای به خدا بدان که این دست خودم نیست!
اگر میبینی چشمانم در بیشتر لحظه ها خیس است و دستانم سرد است و اگر میبینی همه لحظه های دور از تو بودن اینهمه سخت و پر از غم و غصه است بدان که این دست خودم نیست!
دست خودم نیست که همه لحظه ها تو را در جلو چشمانم میبینم و به یاد تو می باشم.
دست خودم نیست که دوست دارم همیشه در کنارت باشم ، دستانت را بگیرم ، بر لبانت بوسه بزنم و تو را در آغوش خودم بگیرم!
به خدا دست خودم نیست که هر شب به آسمان نگاه می اندازم و ستاره ای درخشان را میبینم و به یاد تو می افتم!
دست خودم نیست که هر سحرگاه به انتظارت مینشینم تا در آسمان دلم طلوعی دوباره داشته باشی
می خواهم فاحشه بشوم. شاید اولین بار است که یک دختر بچه 10 ساله چنین شغلی را انتخاب کرده...
خب نمی دانم که فاحشه ها چه کار می کنند... ولی به نظرم شغل خوبی است .
خانم همسایه ما فاحشه است. این را مامان گفت. تا پارسال دلم می خواست مثل مادرم پرستار بشوم. پدرم همیشه مخالف است. حتی مامان هم دیگر کار نمی کند. من هم پشیمان شدم. شاید اگر مامان هم مثل خانم همسایه بشود بهتر باشد او همیشه مرتب است. ناخن هایش لاک دارند و همیشه لباس های قشنگ می پوشد. ولی مامان همیشه معمولی است. مامان خانم همسایه را دوست ندارد. بابا هم پیش مامان می گوید خانم خوبی نیست.
ولی یک بار که از مدرسه بر می گشتم بابا از خانه آن خانم بیرون آمد. گفت ازش سوال کاری داشته. بابای من ساختمان می سازد. مهندس است. ازش پرسیدم یعنی فاحشه ها هم کارشان شبیه مهندس های ساختمان است؟ خانم همسایه هنوز دم در بود. فقط کله اش را می دیدم. بابا یکی زد در گوشم ولی جوابم را نداد. من که نفهمیدم چرا کتکم زد. بعد من را فرستاد تو و در را بست.
... من برای این دوست دارم فاحشه بشوم چون فکر می کنم آدم های مهمی هستند. مامان همیشه می گوید که مردها به زن ها احترام نمی گذراند. ولی مرد ها همیشه به خانم همسایه احترام می گذارند مثلا همین بابای من.
زن ها هم همیشه با تعجب نگاهش می کنند، شاید حسودی شان می شود چون مامانم می گوید زن ها خیلی به هم حسودی می کنند. خانم همسایه خیلی آدم مهمی است. آدم های زیادی به خانه اش می آیند. همه شان مرد هستند.
برای من خیلی عجیب است که یک زن رئیس این همه مرد باشد. همکارهایش این قدر دوستش دارند که برایش تولد گرفتند. من پشت در بودم که یکی از آنها بهش گفت تولدت مبارک.
بابا می خواست من را ببرد پارک، بهش گفتم امروز تولد خانم همسایه است. گفت می داند. آن روز من تصمیم گرفتم فاحشه بشوم چون بابا تولد مامان را هیچ وقت یادش نمی ماند.
تازه خانم همسایه خیلی پول در می آورد. زود زود ماشین هایش را عوض می کند. فکر کنم چند تا هم راننده داشته باشد که می آیند دنبالش. این ور و آن ور می برند.
من هنوز با مامان و بابا راجع به این موضوع صحبت نکردم. امیدوارم بابا مثل کار مامان با کار من هم مخالفت نکند.
شب رفت و هم تمام نشد ماجرای ما
ناچار گفتنیست تمامی ِ ماجرا
والله!ز دور آدم،تا روز رستخیز
کوته نگشت وهم نشود این درازنا
گر در عسل نشینی،تلخت کنند زود
و ربا وفا تو جفت شوی،گردد آن جفا
خاموش باش و راه رو ؛واین یقین بدان
سرگشته دارد آب غریبی چو آسیا