به عنوان یک دختر ایرانی می نگارم
هم میهن عزیز , سه ساله که مشغول بکارم در بازار تهران. بازاری که کارکناش که اکثرا مرد هم هستند از 8-9 صبح تا 6-7 شب مشغول کار هستند. همین محیط مردونه و دوری ازجنس مخالف , باعث شده تا به محض ورود یک خانوم آب از دهن و ... همشون راه بیفته , شاید باور نکنید اما کسایی که کم و بیش سمت لاله زار و توپ خونه اومده باشند به عینه دیدن که سوسک ماده هم باید با احتیاط از این خیابانها عبور کند. وقتی جنس مخالفی نیست , ما طرز برخورد باهاش رو از کجا باید بیاموزیم؟
صحبت شما در مورد دانشگاه کاملا درسته , اما هیچ به این فکر کردید که دانشگاه برای بسیاری از دانشجوها اولین جایی هست که با جنس مخالف در ارتباط هستند؟ و اینجاست که اون عقده ی نهفته بیدار میشه و همه چی به گند کشیده میشه
حال شما این فرض رو داشته باشید که اولین تجربه ی هم صحبتی بشه بعد از ازدواج , به عقیده ی شما این ازدواج موفقی می تونه باشه؟ خواهش میکنم حرفی از قدیم نزنید. چرا که الان هیچ تشابهی با قدیم و گذشته نداره
دوست عزیز فکر کردی چرا خیانت انقدر زیاد شده؟ چرا بد بینی ها انقدر زیاد شده؟ از فرهنگ غرب و شرق دفاع نمیکنم اما دوستان زیادی دارم در کانادا و کالیفرنیا. به درخواست یکی از دوستانم در کانادا در خصوص تحقیق در مورد عوامل خیانت , کمکش کردم تا این تحقیق تا حدی بین المللی بشه و در سطح تهران هم برگزارش کردم. نتیجه باور کردنی نبود. بزرگترین دلیل کانادا عدم رضایت از وضع زندگی بود که افراد به گرفتن معشوقه روی میآورند اما در ایران , 98% نارضایتی جنسییییییییییییییی! واقعا وحشتناکه
اون تستی که جنابعالی ازش صحبت کردید باعث میشه طرف شریکی پیدا کنه که میتونه مطمئن باشه از لحاظ جنسی که اولین و مهمترین رکن ازدواجه میتونه تامین بشه
یکم دیوارای قفسی که دور روانمون بستیمو تحت فشار بزاریم و بزرگش کنیم , نمیگم از بین ببریمش که برای خیلی ها غیر ممکنه
ما دچار فقر فرهنگی هستیم , بدون تعصب قبول کنیم و در جهت بهبودش کوشش کنیم. بیاید از خودمون شروع کنیم
متن زیر تقدیم به همتون
بسیار دور از هم قد کشیدهایم . هر یک بر فراز صخرهای بلند و درهای عمیق؛ میانمان که با هیچ خاکستری پر نخواهد شد
جدایمان کردند؛ از روز اول مهر. با پوششهای متفاوت
مانتو و مقنعه و چادر تیره بر من پوشاندند و تو را با لباس فرم و کلهای تراشیده به ساختمانی دیگر فرستادند. من را به مدرسهی دخترانه و تو را پسرانه
دانشگاه هم که رفتیم جدایمان کردند. با ردیفهای دور از هم . نیمکتهای خانمها و آقایان. با درها و راهروها و ورودیها و خروجیهای خواهران و برادران
جدایمان کردند و ما بسیار دور از هم قد کشیدیم . در اتوبوس با میلهها و در حرم و امامزاده با نردهها و در دریا و ساحل با پارچههای برزنتی
آنقدر دور و غریب از هم بزرگ شدیم تا تو شدی راز درک ناشدنیای برای من؛ و من شدم عقدهی جنسی سرکوب شدهای برای تو
تا هر جا که دیگر نتوانستند جدایمان کنند، در تاکسی و خیابان، از زور نادانی و بیماری و عقدههای جنسی، من در پی یک نگاه و توجه و متلک از تو باشم ... و تو خود را به من بمالی و برهنگی ساق پایم حالی به حالیات کند و نگاه حریصات مانتو ام را بدرد
جدا و بسیار دور از هم قد کشیدیم انقدر که تا پایین تنه هایمان معذب مان کرد خیال کردیم عاشق شدهایم و چون عاشق هستیم باید ازدواج کنیم و بعد هم با هزاران عقدهی بیدار و خفته به زیر یک سقف رفتیم
بسیار دور از هم قد کشیدیم. انقدر که دیگر نگاهمان نیز یکدیگر را خوب و درست ندید و نگاههای انسانی جای خود را به نگاه جنسیتی دادند درهمه جا. در محل کار، در محافل فرهنگی و علمی و حتی جلسات سیاسی و من باید تقاص همهی این فاصله ها را بپردازم . تقاص دوری از تو و بر صخرهای دیگر قدکشیدن را . تقاص تو را ندیدن و نشناختن را
باید که تنم بلرزد وقتی هوا تاریک میشود و من تنها در خیابانم؛ وقتی دنبال کار میگردم؛ وقتی تاکسی سوار می شوم
اینجا یک مستراح عمومی است به وسعت یک کشور
بهتان بر نخورد... ـ
آخر سالیان سال است که در همه جای دنیا، فقط مستراحها را زنانه و مردانه کردهاند
وااااااااااااااااااااااای خیلی قشنگ بود.مرسی