امروز یه حالی دارم که خیلی برا خودم غریب نیست ، ولی ازون حالهاست که زیاد خودم باهاش حال نمی کنم . نمی دونم شماها بهش چی میگین و لی من می گم ضد حال دیشب که با خانومم صحبت می کردم یاد اون قدیما افتاده بودیم . می گفت اگه بر گردیم عقب دوست داری به کدوم دوره بر گردی ؟
می دونی خانوما وقتی ازین سوالا می پرسن معلومه دوست دارن بگی به اون لحاظات خوب و خاطرات دوران عقد و .....
طفلکی انتظار نداشت اینو بشنوه ولی من اشتباه کردم و اینو گفتم ...
راستش من گفتم به هیچکدوم . نمی دونم چرا ولی از وقتی که یادم میاد ،همیشه زندگی روی بد سکشو بهم نشون داده . درسته بچگی آدما دوران خوبیه.... می دونین منم بچگیم خوب بود الان که فکر میکنم واقعا چون به چیزی فکر نمی کردیم برام خوب بوده آخه از وقتی دست چپ و راستمو فهمیدم دیگه روزای خوشیمم تموم شده . بعضیا میگن این خصلت دنیاست که همیشه غم و غصه داره . اون اولا فکر می کردم منم که فقط مشکل دارم و لی الان هر چی میگذره می بینم نه ، من تنها نیستم این مشکلات واسه همه ست آخه لعنتی یه جوری هم هست که تموم نمیشه نمی دونم کی نوبت ما می رسه یکم طعم خوشبختی رو بچشیم .
دلم می خواد یه روز صبح که از خواب پا می شم همه مشکلات تموم شده باشه و دیگه ...
مجبور نباشم غصه جا موندن از سرویس و تاخیر و سوال و جوابای بعدی رو نداشته باشم .
مجبور نباشم هر روز به خاطر حقوق بخور و نمیری که طبق قانون مثلا عادلانه کار به هر کدوم از ما تعلق می گیره از بانگ خروس تا بوق سگ برم سر کار.
مجبور نباشم هر روز که میام خونه کلی خستگی و ناراحتیمو با خودم بیارم خونه .
مجبور نباشم هر روز که میام خونه برای فرار ازهم بازی بودن با بچه هام به خاطر خستگی و نداشتن حوصله به دخترای قشنگم اخم کنم تا کم تر از سر و کولم بالا برن .
مجبور نباشم برا سر هم کردن کرایه خونه ، شهریه مدرسه و کلاس بچه ها و امورات زندگیم این قد ر بدووم که هر سال به اندازه 5 سال پیر بشم.
مجبور نباشم ببینم بچه هام حسرت یه زندگی راحت رو داشته باشن.
مجبور نباشم به خانومم بگم حالا مسافرت باشه برا بعد الان جاده ها شلوغه ... الان ماموریت دارم... الان پروژه ام عقبه و الان ....
خلاصه که ، ممکنه برا هر کدوم از شما این اتفاقا افتاده باشه یا حسرتش تو دل شما هم باشه .
دوست دارم به اون دورانی برگردم که حیاط خونه رو آب می زدیم بوی دل انگیز گل بلند می شد و کتری و قوری چای به راه بود . تو حیاط خونه رو جارو می کردیم و فرش می انداختیم و منتظر اومدن بابا می شدیم . یادمه من بزرگ تر بودم پهن کردن فرش و گذاشتن متکی با من بود بچه ها همه دور هم بالا بازی میکردیم و بوی گل از تو باغچه همه جا رو پر می کرد .
یادش بخیر سیینی و قوری مامان که همیشه سر چای خوش طعمش که نمی دونم اون زمان با اون چای های خراب مشت نشان چجوری این قدر خوب درست میشد دعوا بود . یادمه بابا که می اومد تازه ما از سر و کولش بالا می رفتیم ، خدا بیامرزبا اون همه خستگیش به روی خودش نمی آورد ... الان چی ؟ !!! نمی دونم چرا من نمی تونم مثل اون خدا بیامرز خوب باشم .
شاید اون صفایی که اونا داشتن با این مشغله های ما جاشو عوض کرده .
شاید به خاطر اینکه من پای اینترنت می شینم و اون پای سجاده می نشست .
من باشگاه می رم و کلوپ اون مسجد می رفت و دوره . من همه انرژی مو تو کارم می ذارم و هیچی تهش در نمیاد و اون همون سادگیش وصفاشو می ذاشت برا همه چی و به کاراش می رسید ...
نمی دونم چم شده .... ولی دلم گرفته برا اون موقع ها بد جور هواشو کردم
سلام دوست عزیز من زیاد دوست ندارم به عقب برگردم فقط دوست دارم حدود ۸ سال به عقب برگردم برا ما ایرانیا ۸ سال چیزی نیست .هر چند باید به این گفته هم گوش بدهیم که زندگی در حال و گذشته از امروز تو می کاهد.ولی این چیزی که از روند و برنامه یک روزت نوشتی تقریبا کلیشه اکثریت کارکنان ایرانی است که از صبح خروس خون تا غروب خورشید کار میکینم و نه به خونواده مون می رسیم نا به نصف آرزوهایی که داریم.
سلام
مرسی از اظهار لطفتون
درست میگین متاسفانه اکثرا دچار همین وضعیم
منم دلم گرفت



منم با اینکه بچگی بدی داشتم ولی باز دوس دارم برگردم عقب
با این فرق که شما دل خوشی ازون زندگی داشتید و زندگی آروم ولی من...
کشمکش و دعواهای بابا و مامان و دادگاه و بیمارستان
یه بابای بد
که تو بدترین سنم هم فوت کرد
....