تو هم با من نمی مانی
برو بگذار برگردم
دلم می خواست می شد با نگاهت قهر می کردم
برایت می نویسم : آسمان ابریست ، دلتنگم
و من چندیست دارم با خودم ، با عشق می جنگم
اگر می شد برایت می نوشتم روزهایم را
و سهم چشم هایم را ، سکوتم را ، صدایم را
اگر می شد برای دیدنت دل دل نمی کردم
اگر می شد که افسار دلم را ول نمی کردم
دلم را می نشانم پای یک دلتنگی ساده
کنار اتفاقی که شبی ناخوانده افتاده
همیشه بت پرستم ، بت پرستی سخت وابسته
خدایش را رها کرده به چشمان تو دل بسته
تو هم حرفی بزن ، چیزی بگو ، هر چند تکراری
تو هم حرفی بزن ، چیزی بگو ، هر چند تکراری
بگو آیا هنوزم مثل سابق دوستم داری
خودم می دانم از چشمانت افتادم ولی اینبار
بیا و خرده هایم را از زیر دست و پا بردار
تو هم با من نمی مانی ، برو بگذار برگردم
زیبا بود محراب جان
کلا زیبا نگاه می کنی
مرسی عزیز
لطف داری